سفارش تبلیغ
صبا ویژن

متن روضه حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام محرم93 جدید

متن روضه حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام محرم93 جدید

ثمـر ریـاض ِ دل ِ علی، دُر فاطمه، گهـر ِ حسن

به رسول، قطعه‌ای از جگر، به حسین، پاره‌ای از بدن

به دو لب عقیق،یمن یمن، به دوطره مُشک،خُتن خُتن

رخ او چــراغ بــهشت دل، قــد او قیـامت کربلا

یا حضرت قاسم

شهدا بـه وادی سرخ لا، شده خم به عرض ارادتش

سـر و دست و تن سپر بلا، یم ِ خون، بهشت شهادتش

مه و سال و هفته و روز و شب، همه لحظه‌های ولادتش

زده خیمـه در یم سـرخ خـون، شده مردِ سنگر ِ ابتلا

گـل سرخ بـاغ محمّـدی، شکُفد ز باغ جمال او

صلوات خالق ذوالمنن، بـه خصال او بـه کمال او

بــه بــُراق وَهـم بگو مپر، نرسی به اوج کمال او

که گرفته جلوه جلال او، ز جلال حضرت کبریا

ثمرِ حسن! که هماره دل به حسین ِ فاطمه بسته‌ای

تــو همـای قل? خونی و به دل شکسته نشسته‌ای

به شتاب می‌روی از حرم تو که بند کفش نبسته‌ای

زرهت بـه تـن شـده پیـرهن، بدنت شده سپر بلا

تـو طواف دور عمو کنی، ملکوت گرم طواف تو

نگـه حسین بـه قامت و نگه حسن به مصاف تو

دل عمـه و جگـر عمـو شده شمع بزم مصاف تو

که شود خضاب به مقتلت،ز حنای خون سر و دست و پا

بـه عمو و عمه نظاره کن، شده در قفای تو نوحه‌گر

دو طرف فرات و دو سو سپه،دو لب تو خشک‌ و دو دیده تر

نه به تن زره ،نه به کف سپر، نه به سر کله، نه کفن به‌ بر

زره تـو زخـم تنت شـود ز هجـوم نیزه و تیرها

حسین عمامه ی قاسم رو باز کرد،از وسط دو نیم کرد،عمامه،عمامه ی باباش حسن ِ،چرا این کارو کرد؟:دور گردنش نیمی از عمامه رو بست،صورتش رو هم با نیمی دیگر بست،آخه این بچه پسر خورشید ِ اهلبیت ِ،وقتی وارد میدان شد همه دیدن نور داره میآد،وقتی گفتند:تنکـرونی فأنـا ابـن الحـسن این پسر ِ حسن ِ،باباش جمل رو طی کرده. عمر بن سعد به ازرق شامی گفت: برو کار این بچه رو یک سره کن. ازرق گفت:من با هزار نفر می تونم بجنگم تو من رو به جنگ این بچه می فرستی؟عمر بن سعد گفت:همین که من میگم،این الان تشنه است شاید حریف بشی،یه جرعه آب بخوره همه ی ما باید فرار کنیم،آخه این نوه ی شیر خداست

تـو شهید عـرص? کربلا، تو حسین را علی ‌اکبری

عمویت به جای پدر به تو، تو بر او به جای برادری

چه شود به پیکر نازکت؟ که میان این همه لشکری

عـلی اکبـرِ دگـر ِ عمـو ز چه رو شدی ز عمو جدا؟

تو روی به جانب مقتل و، دل یک حرم به قفای تو

سپهنـد منتظـرت ولـی، حـرم است بـزمِ عزای تو

ابی عبدالله اول اجازه نداد،اومد تو خیمه ،بچه یتیم هر جایی در بمونه،میگه اگه بابام بود گره از کارم باز می کرد،علی اکبرش رفت تو نرفتی، همه ی این اجازه ندادن ها رو گذاشت کنار ِ فرمایش ِ دیشب ِ عمو، مرگ در مذاق تو چیست؟ گفتم: اَحلی مِنَ العَسَل،بهم گفت: تو رو میکشند.خوب من و توی خیمه هم بعد غارت می تونند بکشند،اما عموم به من گفت:تو رو به بلای عظیم می کشند، بلای عظیم یعنی توی خیمه؟هی داش فکر می کرد،زانوشم بغل کرد،بهم ریخت، مادرش می گفت:حالا راهی نداره عمو رو راضی کنی؟ اگه بابات بود،اجازه ی تو رو می گرفت.همچین که قاسم سرش رو پایین انداخته بود،نگاهش افتاد به بازو بندی که امام حسن بهش داده بود، یادش اومد حرف های بابا رو،تقریباً سه سالش بود،گفت:عزیزم هر موقع دیدی دیگه داری از غصه ها،از غم ها،مصیبت ها داری می میری،این بازو بند رو باز کن.سریع با مادر این بازو بند رو باز کرد،یه برگه ای توش بودبازکرد،نوشته بود: قاسمم،نورچشمم، دلبندم، عزیزم، یه روز میآد عموت تنها میشه، هیچ کسی رو نداره، تو نایب منی،به تو واجب ِ جونت رو فدای عموت کنی. کاغذ رو برداشت،ابی عبدالله دید قاسم داره از خیمه می دوه،یه کاغذی دستشه،هی میگه:آوردم،بابام،بابام. عمو جان:شما میگی نرو، این نامه ی بابام ِ،خودم پیدا کردم.

تو روی به جانب مقتل و، دل یک حرم به قفای تو

سپهنـد منتظـرت ولـی، حـرم است بـزم ِ عزای تو

وارد میدان شد ،ازرق شامی دید،خیلی بد ِ به جنگ این پسر بره،پسرهاشو فرستاد،دونه دونه اون ها رو قاسم به درک فرستاد.هَل مِن مُبارِز کرد،نعره نعره ی حیدری است،سیزده سال داره،اما ثانیه ثانیه عمر قاسم همراه با تربیت و جرأت و زهد و تقوا و بصیرت و عشق بوده،عمر همه ی ما روی هم یک ثانیه ی عمر حضرت قاسم نمیشه. تربیت شده ی امام مجتبی،بیشتر عمر رو هم تو دامان حسین بوده،به حسین بعضی وقت ها می گفت:بابا.صدا عین ِ امام حسن،طنین عین ِ امیرالمؤمنین،همه ی لشکر هاج و واج موندند،این بچه ی سیزده ساله داره چیکار میکنه،نه زره داره،نه خود داره،این قدرعجله داشت بند کفشش رو هم نبست،شمشیر رو هم حمایل نکرده بود،شمشیر عمو رو گرفته بود،دید کسی جلو نمیآد،شمشیر رو کشید،برق شمشیرش رو دیدند،رُعب و وحشت افتاد زد تو دل لشکر،سی و پنج نفر رو روی زمین انداخت،همه فرار کردند،دوباره جلوی لشکر ایستاد،مرد نبود بیآد توی این میدون؟ هَل مِن مُبارِز،تا اینکه ازرق شامی اومد بچه هاش رو فرستاد،دونه دونه قاسم از دم تیغ گذروند.یه قول هلاکت ازرق شامی اینه: از دور اومد گفت:بچه های من رو کشتی،داغت رو به دل مادرت می گذارم.بچه های من هر کدوم یه لشکر رو حریف بودند،رجز خوند ازرق. حضرت قاسم فرمود:ناراحت نباش الان تو رو هم می فرستم پیش بچه هات. غضبناک شد از این جواب.نیزه ای داشت که خیلی بزرگ بوده،یلی بوده این ازرق تو عرب،نیزه رو به طرف قاسم بن الحسن گرفت،حمله کرد نیزه رو رد کرد،یه ضربه هم حضرت قاسم زد،خالی کرد مسیر رو رد شد،بار دوم،بار سوم،دید حریف نمیشه،از راه دور اسب قاسم رو هدف گرفت،اسب روی زمین افتاد،قاسم هم روی زمین افتاد،بلند شد با شمشیر دفاع کرد، حالا حسین داره می بینه،تا دید از روی اسب افتاد همین طوری صدا زد،یا عباس،یا عون،برادر بهش اسب برسون،سریع سوار اسب شدند اسب خود سید الشهدا رو رسوندند بهش، رسید بالا سر قاسم،دیدن عموش داره میآد عقب رفتند،روی زمین قاسم ایستاده بود،دست قاسم رو گرفت سوار بر مرکب کرد، دوباره دهانه ی ذوالجناح رو گرفت طرف ازرق شامی ،چنان حمله کرد،نیزه ازرق هم که توی تن اسب مونده بود،شمشیر کشیده بود،نوشتند قاسم مثل میوه ای که از وسط دو نیم میشه،دو نیمش کرد ازرق رو.صدای تکبیر از خیمه ها بلند شد،زن ها تکبیر می گفتند،دید لشکر اصلاً کسی ازش بیرون نمیآد گفت:بر عموم رو یه بار دیگه ببینم،چرا دوباره اومد؟میدونه تو حرم آب نیست.اصلاً به نیبت آب نیومد،اصلاً هر کاری که برای علی اکبر ابی عبدالله کرد،قاسمم منتظر بود ابی عبدالله برا اون هم همین کار و بکنه.گفت:بذار برم شاید ابی عبدالله به منم بگه:زبانت رو در دهان من بگذار،رسید به خیمه پیاده شد،صدا زد:یا عمّا اَلْعَطَش اَلْعَطَش، اَدرکنیبشَربَةً مِنَ الماء.ابی عبدالله فرمود:زبانت رو بگذار در دهان عمو.بعد که می رفت به اهل حرم گفت:چشمه ای در دهانم جوشیدن گرفت با زبان عمو. حسین جان ما هم دهان معرفتمون خشک ِ، یه زبان معرفت برا ما هم باز کن. ابی عبدالله فرمود:برو بابات منتظر توست. هی نگاه می کرد به عمو،چه طور از عمو دل بکنه.ابی عبدالله گفت:غصه نخور منم زود میآم.

عشق را در بر کشید، از جگر آهی برای غربت دلبر کشید

از کف پای عمو سرمه ای برداشت و بر روی چشم تر کشید

گفت:اهلا من عسل،شربت عشق حسین بن علی را سر کشید

روضه ام آغاز شد، بر زمین هی پا کشید و قد کشید و پر کشید

پا کشیدن نود درصدش مال تنگیه نفس ِ و نفس نکشیدن ِ

مرکبی با نعل خود قد او را چون عمو عباس آب ور کشید

تا حالا دیدی یه خمیر رو می خوان بازش کنن،باید فشارش بدن،اسب ها وقتی حمله کردند،من نمیگم،مقتل میگه:وقتی حسین اومد این بچه رو به خیمه بیآره،سینه به سینه اش چسباند، پاهای بچه رو زمین کشیده میشد،یعنی قدش از حسین بلندتر شده بود.یه مدینه بریم بیآییم؟

داغ فرزند حسن،دست مقتل را گرفت و تا به پشت در کشید

قصه را از سر گرفت،پهلوی قاسم شکست و روضه ی مادر گرفت

قلب پیغمبر شکست، عاقبت از ساقه ی خود غنچه ای پرپر شکست

بار شیشه داشت و سنگی آمد،حیف بار شیشه اش آخر شکست

چادرش آتش گرفت، مادر افتاد و در افتاد و دل حیدر شکست

روضه کم کم باز شد،مرد نامردی رسید و با لگد زد،در شکست

ضربه را با ضرب زد،شک ندارم استخوان پهلوی مادر شکست

خورد پیشانی به در آنقدر محکم که با آن ضربه شاید سر شکست

در میان شعله ها یا حسینی گفت مادر،رفت روضه کربلا

هم بدن سالم نماند،هم دل ارباب ِ بی غسل و کفن سالم نماند

با حساب تیرها پیکرش مانند تابوت حسن سالم نماند

با حساب نیزه ها،آه حتی تار وپود پیرُهن سالم نماند

با حساب تیغ ها،چون به تن جوشن نبود،اعضای تن سالم نماند

با حساب سنگ ها چیزی از ابرو و دندان و دهن سالم نماند

با حساب نعل ها،هیچ یک از استخوان های بدن سالم نماند

پیکری باقی نماند،خود روی سر نبوده پس سری باقی نماند

حسین..... یا حسین ِ سینه زن،جانم حسین ِ فاطمه است، وقتی میگی:حسین. فاطمه میگه:جانم. اگه با حسین خودتی خدا برات نگهداره،اما اگه با حسین منی بین دو نهر آب با لب تشنه، دورش رو گرفتند،زن و بچه اش داشتند نگاه می کردند،منم داشتم می دیدم،بچه ام داشت بال بال می زد،بچه ام تشنه بود،هزار و نهصد و پنجاه زخم زدند به بچه ام،آبش ندادند.ای حسین........... 


متن روضه حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام محرم93 جدید

متن روضه حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام محرم93 جدید

چشم خود را باز کردم ابتدا گفتم حسین

با زبان اشک های بی صدا گفتم حسین

یاد تو شرط قبولی نمازم بوده است

در قنوت خویش بعد از ربنا گفتم حسین

ماند هل من ناصرت بی پاسخ اما بارها

آمد از کرب و بلا لبیک تا گفتم حسین

نام زهرا را شنیدم هر کجا گفتم علی

نام زینب را شنیدم هر کجا گفتم حسین

حسین........شاید مادرش صدامون رو بشنوه اینو بگه وقتی میگی حسین،مادرش بگه: اگه حسین خودت و میگی ان شاءالله خدا برات نگهش داره،اما اگه حسین من رو میگی چند روز دیگه میخوان بکشنش،دیگه چیزی نمونده سرش رو بالا نیزه ها بزنند.

در مناجات شب جمعه نمی دانم چه شد  

با دلی غم بار گفتم کربلا،گفتم حسین

حالا به یاد قدیمی ها هر کی بلده:

 

شب های جمعه فاطمه،با اضطراب و واهمه

 

آید به دشت کربلا،گردد به دور قتلگاه

 

گوید حسین من چه شد؟نور دو عین من چه شد؟

***

تا قاسم خودش رو معرفی نکرده بود،کسی کارش نداشت، می گفتند:این کیه اومده میدون؟بعضی ها طعنه زدند،گفتند:حسین به ما توهین کرده،یه بچه رو فرستاده به جنگ ما،نه سپر پوشید نه زره به تنش کرد،یه نوجوان سیزده ساله،بذارید ببینیم کیه،نقاب زده، ان شاء الله هیچ کسی به روز این نوجوان نیوفته،شب قاسم باید یاد شهدا هم بکنیم ، یاد اونایی که دست می بردند تو شناسنامه که برسند به خط مقدم،سیزده ساله ها،چهارده ساله ها،این ها الگوشون این نوجوان بود. عمو دید شب عاشورا قاسم داره بال بال می زنه،صدا زد: عزیز ِ برادرم، چی شده عمو؟ گفت:عمو داری به همه وعده ی شهادت میدی،خیال قاسم رو راحت کن من هم تو رکاب تو شهید میشم یا نه؟ ابی عبدالله فرمود:قاسمم شهادت نزد تو چگونه است؟شک نکرد،درنگ نکرد،فکر نکرد. گفت: عمو شهادت برا من اَحلی مِنَ العَسَل تا این جواب رو داد،دیدن عمو بغلش رو باز کرد،گفت:بیا تو بغلم عمو،آروم در گوشش گفت: فردا تو رو می کشند، اما قاسمم کشتن تو با بقیه فرق داره،صدا زد عزیز دلم فردا تو رو به بلای عظیمی می کشند.این بلای عظیم چیه؟بیا با هم بریم توی میدون.وارد شد شروع کرد رجز خوندن،چه رجزی خوند،یه بچه ی سیزده ساله جلوی سی هزارنفر ،اومد وسط میدان عمو براش نقابی بست با عمامه ی خود قاسم. سوار اسب شده بود هر کاری کردند پاهاش به رکاب اسب نرسید،پاها از رکاب جداست.سوار اسب شد،الله اکبر از این جذبه،خون علی تو رگ داره،نوه ی علی ِ،پسر شیر ِ جمل ِ،ببین خودش رو چه طور معرفی کرد:

آیینه‌ ی مرد جمل آمد به میدان

یک شیر دل مانند یل آمد به میدان

با سیزده جام عسل آمد به میدان

ای لشگر کوفه! اَجل آمد به میدان

رجز خواند: إن تُنکِـرونی من رو منکر میشید؟ فأنـا ابـن الحـسن من پسر حسنم

باید که قبر خویش را آماده سازید

در دل جگر دارید اگر بر من بتازید

قاسم حریف تن به تن دارد؟ ندارد

این نوجوان جوشن به تن دارد؟ ندارد

چیزی کم از بابا حسن دارد؟ ندارد

اصلاً مگر ازرق زدن دارد؟ ندارد

بچه هاش رو فرستاد ازرق شامی،دونه دونه قاسم با یه ضربه همه رو به درک واصل کرد. ازرق دید کار داره خراب میشه،حیثیت خودش و طایفه اش زیر سئوال میره،اومد جلو، این نوجوان شاگرد یه نفره،کی باهاش کار کرده؟ این بزرگ شده ی دست عباس ِ.قاسم ازرق شامی رو هم به درک واصل کرد،می خوام برات روضه بخونم،اینقدر از دشمن کشت،دیدن فایده نداره،مبارزه تن به تن فایده نداره،چند نفر به یک نفر فایده نداره،حریف این سیزده ساله نشدند،می دونی چه کردند؟یه نفر گفت: مگه نمی بینید سپر نداره،مگه نمی بینید جوشن نداره،مگه نمی بینید پاش به رکاب نمی رسه،چه کنیم؟ گفت:دورش حلقه بزنیم محاصره اش کنید، همه دامن هاشون رو پر سنگ کردند،یکی گفت:سنگ بارانش کنید.حسین......سنگ بارانش کردند،تیر بارانش کردند،این نوجوان چه کرد؟لشکر رو به هم ریخت،اما نگاه عمو تو میدان ِ،این عبارت مقتل فقط تو اینجا به کار برده شده،می گن سنگ باران،گرد وخاک، نیزه، شمشیر،هر کی هرچی به دستش رسید،یه مرتبه با یه نیزه به پهلوش زدند،این نوجوان از بالا رو زمین افتاد،همه بگید:حسین.......افتاد زیر سُم اسب ها،هی صدا می زد:عمو به فریادم برس،حسین....... بلای عظیم رو برات معنی کنم،اگه باباش تو مدینه تیرباران شد، بدنش بدن بی جانی بود،اما این نوجوان هنوز زنده بود،یه جمله بگم:اگه عموش حسین بدنش زیر سُم اسب ها رفت دیگه سر به بدن نبود،اما قاسم زنده زنده زیر اسب ها،گفت:آخ عمو.حسین.... ابی عبدالله عین باز شکاری خودش رو رسوند گرد و خاک خوابید،بعضی ها نوشتند تا رسید دید موهای قاسم تو دست قاتل ِ،الانِ که سر این بچه رو جدا کنه،حضرت با یه ضربه قاتل رو به درک واصل کرد،یه نگاه کرد،عربیش اینه:کان یَفحَصُ برجلَیه. یه نگاه کرد دید بچه داره پاهاش رو روی زمین میکشه. عمو استخون هام شکست. می خوام به حرفی بزنم از امام زمان عذر می خوام. قاسم وقتی می خواست بره میدون، قاسم رو به سینه چسباند حسین، نوجوان سیزده ساله مگه چقدر قد و قامت داره،میگن:ابی عبدالله که قاسم رو به سینه چسبوند،پاهاش از رو زمین بلند شد،اما وقتی می خواست بدن رو برگردونه قاسم رو به سینه چسبوند،قاسم پاهاش به زمین کشیده می شد، یه جمله:حسین سینه ی سالمش رو گذاشت رو سینه ی شکسته، شاید حسین یاد اون شبی افتاد که تو مدینه خودش رو انداخت رو سینه ی مادر،همه بگید:یا زهرا....قاسم زیر سُم اسب ها دیگه صداش در نمی اومد، تو بجاش بگو:یا حسین....


متن مقتل قاسم بن الحسن علیه السلام محرم93 جدید

متن مقتل قاسم بن الحسن علیه السلام محرم93 جدید

وقتی آقا قاسم بن الحسن رفت میدون این رجز رو خوند:


إن تُنکـرونی فأنـا ابـن الحـسن

اگر من رو نمی شناسید بدونید من پسر حسنم
 

اِنْ تَنْکُرونى فَانَا فرعُ الْحَسَن

من شاخه ای از درخت امام حسنم

سِبْطُ النَّبِىِّ الْمُصْطَفَى و الْمُؤْتَمَن

بابای من ‏نوی پیغمبر ِ،بابای من پسر زهرای مرضیه است

هذَا حُسَیْنٌ کَالاسیرِ الْمُرْتَهَن

این عمو حسین من ِ، که مثل اسیر در بند شما گرفتار شده.

شب عاشورا وقتی از آقا اجازه خواست . منم شهید میشم یانه؟بعد از اون سئوال و جواب فرمود:بله عزیز دلم،بعد از اونی که به بلای عظیم مبتلا بشی،شب عاشورا امام حسین روضه ی قاسم خوند،اصحاب گریه کردند،قاسمم وقتی اومد میدون روضه ی تنهایی آقا رو خوند،همچین که اومد میدان راوی میگه:هنوز داشت گریه می کرد.

بر یوسف زهرا دگر یاری نمانده

حتی عَلم ،حتی علمداری نمانده

حسین حسین،حسین حسین

شهید کربلا حسین،ذَبیح ً بالقفا حسین

هذَا حُسَیْنٌ کَالاسیرِ الْمُرْتَهَن

بَیْنَ اُناسٍ لاسُقوا صوبَ الْمُزَن

این عمو حسین من ِ، که مثل اسیر در بند شما گرفتار شده ،بین مردمی که خداکند از آب باران ننوشند

اینجا قاسم گفت: هذَا حُسَیْنٌ . چند ساعت بیشتر طول نکشید یه بانویی آمد کنار قتلگاه،نشت، بلند شد،به سر زد،روی زانو نشست،رفت و آمد .

این کشته ی فتاده به هامون حسین توست

هذا حُسَینٌ بالْعَرا، مُقَطَّعُ الأعضاء، مَسلوبٌ العَمَامَةِ وَ الرداء

***

عموی من، مظلوم عالمه

حکایتش، قیامت غمه

فداش کنم، اگه تو این نبرد

هزار تا جون بازم کمه

عمو جان، بذار که قربونیت بشم

مجلسی در بحار نوشته:قاسم برای میدان رفتن آماده شد، و هو غلام صغیر لم یبلغالحلم هنوز بالغ نشده، فلما نظر الحسین إلیه وقتی آقا اباعبدالله به برادر زاده نگاه کرد،تازه لباس جنگی هم که نپوشیده،من نمی دونم چه طور آماده شد،یه چیزی میگم و رد میشم"شیخ جعفر شوشتری میگه:عمامه ی امام حسن رو به سر بسته بود". وقتی برادر زاده رو دید. و جعلا یبکیان حتى غشی علیهما،اینقدر عمو و برادر زاده گریه کردند،هر دو از حال رفتند،هر دو بی رمق شدند،هی حسین گریه کرد. آقا اباعبدالله روز عاشورا چند بار دیگه هم بلند بلند گریه کرد،یکی وقتی علی اکبر می خواست بره میدان،راوی میگه: آقا اباعبدالله شروع کرد های های گریه کردن،یه جای دیگه هم گریه کرد. وقتی اومد بلای سر علی اکبر:علی، لشکر دارند به گریه ی من می خندند،علی عَلَی الدنیا بعدک العفا، یا بن سعد! قطع اللّه رحمک کما قطعت رَحِمی. ابن سعد خدا لعنتت کنه،پیغمبر رو کشتی. آقا یه جای دیگه هم گریه کرد،وقتی اومد علقه: فلما رآهُ الحسین علیه السلام مَصْروعاً عَلى شَطِ الفُرات وقتی حسین دید برادرکنار علقمه افتاده  وَبَکى بُکاءً شدیداً از گریه ی زیاد شونه های حسین تکون می خورد. بازم گریه کرد بگم یا نه؟:زن ها دیدند آقا داره از کنار علقمه برمی گرده، فَرَجَعَ الحُسین اِلی الْمُخَیَّم،مُنکَسِراً حَزیناً باکیــّــا دیدن داره گریه میکنه،یکفکف دموعه بکمه با آستین پیراهن اشک ها رو پاک میکنه،زنها آمدند دورش رو گرفتند، بازم گریه کرد،زنها شروع کردند گریه کردن،مقتل میگه:وَبَکَى الحُسَین مَعَهُنَّ، دیدند حسین وسط زن ها ایستاده،داره با زنها گریه میکنه. آقا وقتی قاسم رو در آغوش گرفت چرا این طور گریه کرد؟ این گریه یه گریه ی خاصی بوده، حتى غُشی علیهما.چر از حال رفت،من هفت تا احتمال میگم:شاید یکیش برای یتیمی ِ قاسم بوده،سایه ی باباش رو درک نکرده،من براش هم عمو بودم هم بابابودم،شاید یکی برا سن کم قاسم بوده،برادر زاده سنی نداره،شاید یکی هم به خاطر این بود که آقا دید این بچه چقدر شوق شهادت داره، فلم یزل الغلام یقبل یدیه و رجلیه برای اینکه از عمو اجازه بگیره،دست های عمو رو بوسه زد،دید فایده نداره رفت سراغ پاهای ابی عبدالله. شاید یه علتم به خاطر زنده شدن داغ علی اکبر بود،داغ علی براش تازه شد،شاید هم آقا با خودش فکر می کرد علی اکبر که زره داشت اون شد.

جسم لطیف بی زره اش گشته چون زره

از پس که چشمه چشمه از آثار نیزه هاست

یکی دیگه از دلایلش شاید این باشه وقتی آقا قاسم رو دید یاد برادرش امام حسن افتاد،یاد برادر براش زنده شد. باباش مخزن اسرار بود،باباش یه چیزایی رو تو مدینه دیده بود..... عمو و برادر زاده با هم گریه کردند، ثم استأذن الحسین فی المبارزة عمو اجازه بده من برم،آقا ابی عبدالله اجازه نداد، فأبى الحسین أن یأذن له، فلم یزل الغلام یقبل یدیه و رجلیه حتى أذن له،اینقدر دست های عمو رو بوسه زد،پاهای آقا رو بوسه زد.

با لعل خوش بوسه بدستم زنی و من

می بوسمت به جای لبان برادرم

حالا راوی میگه: فخرج و دموعه تسیل على خدیه اومد میدان اشکاش هنوز روان بود،داره گریه میکنه... یه گریه ی دیگه رو بذار بگم. موقعی که امیرالمؤمنین بی بی رو دفن کرد،وقتی که دست از خاک زهرا برداشت،راوی میگه:غم و اندوه به امیرالمؤمنین غلبه کرد،شروع کرد های های گریه کردن. قاسم اومد میدان:

....

من قاسمم، من یادگار مجتبام

منم که از سُلاله ی شیرخدام

خدا از اشتیاق من با خبره

شهادت از عسل برام شیرین تره

حالا ابی عبدالله چی میگه:

عزیز من، گل برادرم

اگه بری، غوغا میشه حرم

به داغ تو، شبیه مجتبا

نذار که خون جگرم بشم

قاسم جان، عمو فدای غیرتت

گفته بودم، لباس جنگی ندارم به قامتت

اومد میدان، سید بن طاووس میگه:

وَ خَرَجَ غُلَامٌ کَأَنَّ وَجْهَهُ شِقَّةُ قَمَرٍ جوانی به میدان اومد صورتش مثل، ماه پاره  است. ای کاش صورتت مثل ماه نبود،همه ی لشکر متوجه ی تو نمی شدند. قاسم شروع کرد جنگیدن پاش به رکاب نمی رسید.

نمی رسید اگه بر رکاب پای تو جا داشت

که چشم ِ قابل پای تو را رکاب ندارد

 فَجَعَلَ یُقَاتِلُ خطبه خوند رجز خوند فَضَرَبَهُ ابْنُ فُضَیْلٍ الْأَزْدِیُّ عَلَى رَأْسِهِ فَفَلَقَهُ یه نامردی چنان به سرش زد فَوَقَعَ الْغُلَامُ لِوَجْهِهِ جوان با صورت رو زمین افتاد.یه روزی هم حسنین اومدند مسجد،شروع کردن بلند بلند گریه کردن،اصحاب اومدند بیرون مسجد چی شده آقا زاده ها،چرا گریه می کنید؟صدا زدند:مادرمان فاطمه از دنیا رفت. علی تا شنید،با صورت روی زمین  افتاد. یه نفر دیگه هم با صورت رو زمین افتاد،خود زهرا فرمود: من پشت در بودم،با صورت رو زمین خوردم،آتش زبانه می کشید. یه نفر دیگه هم با صورت رو زمین خورد،دست در بدن نداره،یه وقت عمود آهن به سرش زدند،با صورت رو زمین افتاد،یکی دیگ هم با صورت رو زمین افتاد،پسر فاطمه حسین از اسب رو زمین افتاد... وَ صَاحَ یَا عَمَّاهْ ای عمو عمو،عمو بدادم برس...  روای میگه:امام حسین مثل باز شکاری به میدان آمد،قاتل ِ قاسم رو به درک فرستاد. وَ انْجَلَتِ الْغُبْرَةُ گرد و غبار فرو نشست فَرَأَیْتُ الْحُسَیْنَ قَائِماً عَلَى رَأْسِ الْغُلَامِ بالای سر قاسمش ایستاد،فقط داره نگاه میکنه وَهُوَ یَفْحَصُ بِرِجْلَیْهِ داره پا به زمین میکشه ،جان به گلوگاهش رسیده ،داره جون میده.قاسم من:

ذبیح، پا به زمین سود و یافت چشمه ی زمزم

تو پا مَسای، عمو دسترس به آب ندارد

آقا بالای سر قاسم صدازد:بُعْداً لِقَوْمٍ قَتَلُوکَ ، عَزَّ وَ اللَّهِ عَلَى عَمِّکَ أَنْ تَدْعُوَهُ فَلَا یُجِیبُکَ‏ برا عموت خیلی سخته، عمو رو صدا بزنی،جوابت رو نده،أَوْ یُجِیبُکَ‏ فَلَا یَنْفَعُکَ صَوْتُهُ حالا که دارم جوابت رو میدم،فایده ای نداره هَذَا یَوْمٌ وَ اللَّهِ کَثُرَ وَاتِرُهُ عمو جونم امروز کینه جوها فراوانند .وَ قَلَّ نَاصِرُهُ عموت دیگه یاوری نداره.ای حسین....

***

گفته بودم، لباس جنگی ندارم به قامتت

مث علی اکبره شهامتت

با قد خم به بالین تو اومدم

پاهاتو رو زمین نکش تا جون ندم

قاسم:یه ساعتی میرسه عموت هم پا میکشه بر زمین تو گودیه قتلگاه

صدا زدی، عمو حسین بیا

فدای تو؛ فدای اون صدا

تازه شده ، کنار پیکرت

دوباره داغ مجتبا

قاسم جان پاهاتو رو زمین نکش

شاعر: میلاد عرفان پور

 


متن روضه قاسم بن الحسن و حر علیهم السلام محرم93 جدید

متن روضه قاسم بن الحسن و حر علیهم السلام محرم93 جدید

حُر چکمه هاش رو دور گردنش انداخت،گفت:من روم نمیشه برم،به بچه هاش گفت،به غلامش گفت:دست من رو بگیرید،ببرید به سمت خیمه های حسین. امشب بگو آقازاده ی امام حسن،امشب شما بیا دست مارو بگیر ببر تو خیمه ی عمو جانت،بگو:عمو من ضامن اینها میشم. بگو:عمو اینها بد کردند ولی بد نیستند، این ها گریه کن های تو هستند عمو،امشب مثل حر سرهارو پایین بندازیم،فقط دست های گدایی رو بالا ببریم صدا بزنیم:الهی العفو،العی الفو.....امشب سرت رو هم پایین بنداز، شاید اربابت حرفی رو که درگوش حر گفت،در گوش تو هم بگه:احساس کنی امشب حسین بهت میگه:اِرفَع رَأسَک سرت رو بالا بیار. این آقا اینقدر باوفاست،حتی من و تو هم هر گناهی هم که کرده باشیم، جلوی امام رو که نگرفتیم،مسیر امام رو که منحرف نکردیم،دل عمه ی سادات زینب رو نشکستیم، تا ابی عبدالله بخشیدش گفت: اول خیمه ی زینب رو نشونم بده، اومد پشت خیمه ایستاد گفت:بی بی جان من حرم، اومدم بهت بگم من رو حلال کنی. زینب می دونی چی بهش گفت؟گلایه که نکرد،تا گقت: من حرم، فرمود:خوش اومدی حر، خوب موقعی به یاری داداشم اومدی،حسینم غریب .امام صادق به اون صحابه فرمود:می خوای مادرما زهرا رو یاری کنی؟آقا من؟گفت:بله،گفت چه طور میتونم،چه کاری از دستم بر میاد؟ فرمود: تو جلسه ی روضه ی جد غریب ما بشین برا حسین اشک بریز،ناله بزن بگو:ای غریب حسین.... حر گناه کرد،خطا کرد اما وقتی اومد مردونه اومد.روایت داریم از ساق اشک برای گریه کن های حسین،یک یک نگاه می کنند،رسول خدا نگاه میکنه،امام مجتبی،مارش حضرت زهرا سلام الله علیها،امیرالمؤمنین،خود ابی عبدالله نگاه می کنند،هر کدام یه جوری میگن،پیغمبر میگه:خدایا من نیمی از اعمالم رو هدیه میکنم به گریه کن های حسینم،امیرالمؤمنین همینطور،مادرش زهرا همینطور ، امام حسن، خود ابی عبدالله،خطاب میرسه هیچ کدام از شما از من بخشنده تر نیستید،من گریه کن های حسین رو خودم میبخشم. وقتی این جور بخشیده میشی،دور از جوانمردی است،اگه آدم بره خدای نکرده مسیرش رو عوض کنه،اگه مردونه بمونی مثل حر وقتی رو زمین افتاد، دیده بود سر خیلی از صحابه رو ابی عبدالله رفته بود رو زانو گذاشته بود،از سرش داره خون میره، با خودش گفت:حر تا همین جا هم که حسین راهت داده خیلی ِ، تو دیگه توقع نداشته باش حسین بیآد سر تو رو هم به دامن بگیره،در همین موقع دید سرش از رو خاک بلند شد،نه تنها سرش رو روی زانو گذاشت،دیدن ابی عبدالله شال از دور کمر باز کرد،روی سر حر بست،امشب بگیم آقا جان:سر همه ی اصحاب رو بلند کردی از زمین،الهی برات بمیرم که هیچ کسی نبود بیاد سر خودت رو از روی خاک بلند کنه. نه کسی بود سر رو برداره،یه وقت زینب نگاه کرد،حسین...................

سخن عشق کسی کز لبِ ما نشنیده است 

بویِ پیراهن یوسف ز صبا نشنیده است

هر که بوی جگر سوخته ی ما نشنید

بویِ ریحان گلستان وفا نشنیده است

عاشق و شکوه ی معشوق، خدا نپسندد!

در شکست از دل ما سنگ صدا نشنیده است

ساکن مُلکِ رضا شو، که در این اَمن آباد

کسی آواز پر تیر ِ قضا نشنیده است

آنکه از ذکر به مذکور نمی پردازد

خیلی ها بر لبانشون ذکر ِ، عادت دارند،خیلی خوب ِ، اما ذکری که آدم رو به خود پروردگار نزدیک کنه،این ذکر درست ِ،لذا تو خیمه های دشمن صدای ذکرشون بیشتر می اومد،خیلی ها شب عاشورا رفتن سمت سپاه دشمن،صدای قرآن ، صدای ذکر ار اونجا بلند بود، کمیل بن زیاد میگه:با امیرالمؤمنین داشتیم رد می شدیم،یه کسی داشت قرآنی می خوند که دل همه ما رو می برد،مولا رفت،من چند قدم ایستادم،مست قرآن خوندش شدم حضرت فرمود: چرا نمیآی؟حضرت فرمود:گول نخور این از دشمنای ماست،صبر کن بهت نشون میدم. توی یکی از جنگ ها امیرالمؤمنین زد با پا به یکی از این جنازه های دشمن،گفت:این همون قاری قران ِ،جلوی ولی ِ خدا ایستاده

آنکه از ذکر به مذکور نمی پردازد

از خدا هیچ به جز نام خدا نشنیده است

ندهد فرصت گفتار به محتاج، کریم

گوش این طایفه آواز گدا نشنیده است

شاعر:صائب تبریزی

     ********

کریم کاری به جز جود و کرم نداره

آقام تو مدینه است ولی حرم نداره

السلام علیک ایها الکریم و بن الکریم،السلام علیک یا قاسم

***

ببرمت وسط معرکه، صدای قاسم بلند شد:عمو به دادم برس،ابی عبدالله یه لحظه،نوشتند:مثل باز شکاری خودش رو رسوند،نانجیب نشسته،کاکل قاسم تو دستشه،ابی عبدالله دید دیر بجنبه،سر عزیز دلش رو از تن جدا میکنه،

از خون به دستِ خویش حنا می کِشم بیا

هـر لحظه انتظار ِ تو را می کِشم بیا

در حجله پیش ِ پایِ تو پا می کِشم بیا

چه حسرتی برایِ عبا می کِشم بیا

آخه دیده بدن علی اکبر رو داخل عبا گذاشتند

دور و برم بدونِ تو آشوب می شود

گلزار ِ تشنه­ی تو لگد کوب می شود

                       ***

امشب از یه طرف امام حسن داره نگات میکنه،از یه طرف ابی عبدالله،مادرش زهرا قرار ِ امضای مدینه و کربلا رو بده

معنا نداشت با تو یتیمی برای من

از بسکه داشتی همه گونه هوایِ من

دیگر نمانده جوهره ای در صدایِ من

شن های داغ پُر شده از ردِّ پایِ من

تنهائیت در آتشِ آهم مقیم کرد

دیدی مرا دچارِ بلائی عظیم کرد

                   ***
تغییر کرده شکل ِ سَرم، زودتر بیا

سر نیزه رفت تا جگرم، زودتر بیا

در معرض ِ دو چشم ِ ترم زودتر بیا

شده تکّه تکّه بال و پرم زودتر بیا

تا قابل ِ شناختنم، از حرم بیا

تا سهمی از تنم ببرد مادرم بیا

              ***
این قوم ِ غیظ کرده مرا بی هوا زدند

در حجله استخوانِ جناقم به جایِ قند

سائیده شد به هم وسطِ آن بگو بخند

این تار و پود ریخته، پاشیده را ببند

وقتی فشار رویِ گلو سخت می شود

کم کم اَدایِ لفظِ عمو سخت می شود

                       ***

سر نیزه نقش ِ پیرهنم بد کشیده است

رویِ هِجا هِجای تنم مَدّ کشیده است

گلدسته ای حوالی ِ گنبد کشیده است

مژده بده، یتیم ِ حسن قدّ کشیده است

این همون قاسم ِ که وقتی داشت می رفت،پاش به رکاب اسب نمی رسید،همه ی مقاتل نوشتند،وقتی ابی عبدالله داشت قاسم رو به سمت خیمه می برد،دیگه جوان های بنی هاشم رو صدا نکرد،نوشتند سینه ی حسین، به سینه ی قاسم بود،اما پاهای قاسم به زمین کشیده می شد

این لشکر سواره مرا دوره کرده اند

تنها به یک اشاره مرا دوره کرده اند

                         ***
یک لشکر ایستاده فقط سنگ می زند