سفارش تبلیغ
صبا ویژن

متن مقتل قاسم بن الحسن علیه السلام محرم93 جدید

متن مقتل قاسم بن الحسن علیه السلام محرم93 جدید

وقتی آقا قاسم بن الحسن رفت میدون این رجز رو خوند:


إن تُنکـرونی فأنـا ابـن الحـسن

اگر من رو نمی شناسید بدونید من پسر حسنم
 

اِنْ تَنْکُرونى فَانَا فرعُ الْحَسَن

من شاخه ای از درخت امام حسنم

سِبْطُ النَّبِىِّ الْمُصْطَفَى و الْمُؤْتَمَن

بابای من ‏نوی پیغمبر ِ،بابای من پسر زهرای مرضیه است

هذَا حُسَیْنٌ کَالاسیرِ الْمُرْتَهَن

این عمو حسین من ِ، که مثل اسیر در بند شما گرفتار شده.

شب عاشورا وقتی از آقا اجازه خواست . منم شهید میشم یانه؟بعد از اون سئوال و جواب فرمود:بله عزیز دلم،بعد از اونی که به بلای عظیم مبتلا بشی،شب عاشورا امام حسین روضه ی قاسم خوند،اصحاب گریه کردند،قاسمم وقتی اومد میدون روضه ی تنهایی آقا رو خوند،همچین که اومد میدان راوی میگه:هنوز داشت گریه می کرد.

بر یوسف زهرا دگر یاری نمانده

حتی عَلم ،حتی علمداری نمانده

حسین حسین،حسین حسین

شهید کربلا حسین،ذَبیح ً بالقفا حسین

هذَا حُسَیْنٌ کَالاسیرِ الْمُرْتَهَن

بَیْنَ اُناسٍ لاسُقوا صوبَ الْمُزَن

این عمو حسین من ِ، که مثل اسیر در بند شما گرفتار شده ،بین مردمی که خداکند از آب باران ننوشند

اینجا قاسم گفت: هذَا حُسَیْنٌ . چند ساعت بیشتر طول نکشید یه بانویی آمد کنار قتلگاه،نشت، بلند شد،به سر زد،روی زانو نشست،رفت و آمد .

این کشته ی فتاده به هامون حسین توست

هذا حُسَینٌ بالْعَرا، مُقَطَّعُ الأعضاء، مَسلوبٌ العَمَامَةِ وَ الرداء

***

عموی من، مظلوم عالمه

حکایتش، قیامت غمه

فداش کنم، اگه تو این نبرد

هزار تا جون بازم کمه

عمو جان، بذار که قربونیت بشم

مجلسی در بحار نوشته:قاسم برای میدان رفتن آماده شد، و هو غلام صغیر لم یبلغالحلم هنوز بالغ نشده، فلما نظر الحسین إلیه وقتی آقا اباعبدالله به برادر زاده نگاه کرد،تازه لباس جنگی هم که نپوشیده،من نمی دونم چه طور آماده شد،یه چیزی میگم و رد میشم"شیخ جعفر شوشتری میگه:عمامه ی امام حسن رو به سر بسته بود". وقتی برادر زاده رو دید. و جعلا یبکیان حتى غشی علیهما،اینقدر عمو و برادر زاده گریه کردند،هر دو از حال رفتند،هر دو بی رمق شدند،هی حسین گریه کرد. آقا اباعبدالله روز عاشورا چند بار دیگه هم بلند بلند گریه کرد،یکی وقتی علی اکبر می خواست بره میدان،راوی میگه: آقا اباعبدالله شروع کرد های های گریه کردن،یه جای دیگه هم گریه کرد. وقتی اومد بلای سر علی اکبر:علی، لشکر دارند به گریه ی من می خندند،علی عَلَی الدنیا بعدک العفا، یا بن سعد! قطع اللّه رحمک کما قطعت رَحِمی. ابن سعد خدا لعنتت کنه،پیغمبر رو کشتی. آقا یه جای دیگه هم گریه کرد،وقتی اومد علقه: فلما رآهُ الحسین علیه السلام مَصْروعاً عَلى شَطِ الفُرات وقتی حسین دید برادرکنار علقمه افتاده  وَبَکى بُکاءً شدیداً از گریه ی زیاد شونه های حسین تکون می خورد. بازم گریه کرد بگم یا نه؟:زن ها دیدند آقا داره از کنار علقمه برمی گرده، فَرَجَعَ الحُسین اِلی الْمُخَیَّم،مُنکَسِراً حَزیناً باکیــّــا دیدن داره گریه میکنه،یکفکف دموعه بکمه با آستین پیراهن اشک ها رو پاک میکنه،زنها آمدند دورش رو گرفتند، بازم گریه کرد،زنها شروع کردند گریه کردن،مقتل میگه:وَبَکَى الحُسَین مَعَهُنَّ، دیدند حسین وسط زن ها ایستاده،داره با زنها گریه میکنه. آقا وقتی قاسم رو در آغوش گرفت چرا این طور گریه کرد؟ این گریه یه گریه ی خاصی بوده، حتى غُشی علیهما.چر از حال رفت،من هفت تا احتمال میگم:شاید یکیش برای یتیمی ِ قاسم بوده،سایه ی باباش رو درک نکرده،من براش هم عمو بودم هم بابابودم،شاید یکی برا سن کم قاسم بوده،برادر زاده سنی نداره،شاید یکی هم به خاطر این بود که آقا دید این بچه چقدر شوق شهادت داره، فلم یزل الغلام یقبل یدیه و رجلیه برای اینکه از عمو اجازه بگیره،دست های عمو رو بوسه زد،دید فایده نداره رفت سراغ پاهای ابی عبدالله. شاید یه علتم به خاطر زنده شدن داغ علی اکبر بود،داغ علی براش تازه شد،شاید هم آقا با خودش فکر می کرد علی اکبر که زره داشت اون شد.

جسم لطیف بی زره اش گشته چون زره

از پس که چشمه چشمه از آثار نیزه هاست

یکی دیگه از دلایلش شاید این باشه وقتی آقا قاسم رو دید یاد برادرش امام حسن افتاد،یاد برادر براش زنده شد. باباش مخزن اسرار بود،باباش یه چیزایی رو تو مدینه دیده بود..... عمو و برادر زاده با هم گریه کردند، ثم استأذن الحسین فی المبارزة عمو اجازه بده من برم،آقا ابی عبدالله اجازه نداد، فأبى الحسین أن یأذن له، فلم یزل الغلام یقبل یدیه و رجلیه حتى أذن له،اینقدر دست های عمو رو بوسه زد،پاهای آقا رو بوسه زد.

با لعل خوش بوسه بدستم زنی و من

می بوسمت به جای لبان برادرم

حالا راوی میگه: فخرج و دموعه تسیل على خدیه اومد میدان اشکاش هنوز روان بود،داره گریه میکنه... یه گریه ی دیگه رو بذار بگم. موقعی که امیرالمؤمنین بی بی رو دفن کرد،وقتی که دست از خاک زهرا برداشت،راوی میگه:غم و اندوه به امیرالمؤمنین غلبه کرد،شروع کرد های های گریه کردن. قاسم اومد میدان:

....

من قاسمم، من یادگار مجتبام

منم که از سُلاله ی شیرخدام

خدا از اشتیاق من با خبره

شهادت از عسل برام شیرین تره

حالا ابی عبدالله چی میگه:

عزیز من، گل برادرم

اگه بری، غوغا میشه حرم

به داغ تو، شبیه مجتبا

نذار که خون جگرم بشم

قاسم جان، عمو فدای غیرتت

گفته بودم، لباس جنگی ندارم به قامتت

اومد میدان، سید بن طاووس میگه:

وَ خَرَجَ غُلَامٌ کَأَنَّ وَجْهَهُ شِقَّةُ قَمَرٍ جوانی به میدان اومد صورتش مثل، ماه پاره  است. ای کاش صورتت مثل ماه نبود،همه ی لشکر متوجه ی تو نمی شدند. قاسم شروع کرد جنگیدن پاش به رکاب نمی رسید.

نمی رسید اگه بر رکاب پای تو جا داشت

که چشم ِ قابل پای تو را رکاب ندارد

 فَجَعَلَ یُقَاتِلُ خطبه خوند رجز خوند فَضَرَبَهُ ابْنُ فُضَیْلٍ الْأَزْدِیُّ عَلَى رَأْسِهِ فَفَلَقَهُ یه نامردی چنان به سرش زد فَوَقَعَ الْغُلَامُ لِوَجْهِهِ جوان با صورت رو زمین افتاد.یه روزی هم حسنین اومدند مسجد،شروع کردن بلند بلند گریه کردن،اصحاب اومدند بیرون مسجد چی شده آقا زاده ها،چرا گریه می کنید؟صدا زدند:مادرمان فاطمه از دنیا رفت. علی تا شنید،با صورت روی زمین  افتاد. یه نفر دیگه هم با صورت رو زمین افتاد،خود زهرا فرمود: من پشت در بودم،با صورت رو زمین خوردم،آتش زبانه می کشید. یه نفر دیگه هم با صورت رو زمین خورد،دست در بدن نداره،یه وقت عمود آهن به سرش زدند،با صورت رو زمین افتاد،یکی دیگ هم با صورت رو زمین افتاد،پسر فاطمه حسین از اسب رو زمین افتاد... وَ صَاحَ یَا عَمَّاهْ ای عمو عمو،عمو بدادم برس...  روای میگه:امام حسین مثل باز شکاری به میدان آمد،قاتل ِ قاسم رو به درک فرستاد. وَ انْجَلَتِ الْغُبْرَةُ گرد و غبار فرو نشست فَرَأَیْتُ الْحُسَیْنَ قَائِماً عَلَى رَأْسِ الْغُلَامِ بالای سر قاسمش ایستاد،فقط داره نگاه میکنه وَهُوَ یَفْحَصُ بِرِجْلَیْهِ داره پا به زمین میکشه ،جان به گلوگاهش رسیده ،داره جون میده.قاسم من:

ذبیح، پا به زمین سود و یافت چشمه ی زمزم

تو پا مَسای، عمو دسترس به آب ندارد

آقا بالای سر قاسم صدازد:بُعْداً لِقَوْمٍ قَتَلُوکَ ، عَزَّ وَ اللَّهِ عَلَى عَمِّکَ أَنْ تَدْعُوَهُ فَلَا یُجِیبُکَ‏ برا عموت خیلی سخته، عمو رو صدا بزنی،جوابت رو نده،أَوْ یُجِیبُکَ‏ فَلَا یَنْفَعُکَ صَوْتُهُ حالا که دارم جوابت رو میدم،فایده ای نداره هَذَا یَوْمٌ وَ اللَّهِ کَثُرَ وَاتِرُهُ عمو جونم امروز کینه جوها فراوانند .وَ قَلَّ نَاصِرُهُ عموت دیگه یاوری نداره.ای حسین....

***

گفته بودم، لباس جنگی ندارم به قامتت

مث علی اکبره شهامتت

با قد خم به بالین تو اومدم

پاهاتو رو زمین نکش تا جون ندم

قاسم:یه ساعتی میرسه عموت هم پا میکشه بر زمین تو گودیه قتلگاه

صدا زدی، عمو حسین بیا

فدای تو؛ فدای اون صدا

تازه شده ، کنار پیکرت

دوباره داغ مجتبا

قاسم جان پاهاتو رو زمین نکش

شاعر: میلاد عرفان پور