سفارش تبلیغ
صبا ویژن

متن روضه حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام محرم93 جدید

متن روضه حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام محرم93 جدید

چشم خود را باز کردم ابتدا گفتم حسین

با زبان اشک های بی صدا گفتم حسین

یاد تو شرط قبولی نمازم بوده است

در قنوت خویش بعد از ربنا گفتم حسین

ماند هل من ناصرت بی پاسخ اما بارها

آمد از کرب و بلا لبیک تا گفتم حسین

نام زهرا را شنیدم هر کجا گفتم علی

نام زینب را شنیدم هر کجا گفتم حسین

حسین........شاید مادرش صدامون رو بشنوه اینو بگه وقتی میگی حسین،مادرش بگه: اگه حسین خودت و میگی ان شاءالله خدا برات نگهش داره،اما اگه حسین من رو میگی چند روز دیگه میخوان بکشنش،دیگه چیزی نمونده سرش رو بالا نیزه ها بزنند.

در مناجات شب جمعه نمی دانم چه شد  

با دلی غم بار گفتم کربلا،گفتم حسین

حالا به یاد قدیمی ها هر کی بلده:

 

شب های جمعه فاطمه،با اضطراب و واهمه

 

آید به دشت کربلا،گردد به دور قتلگاه

 

گوید حسین من چه شد؟نور دو عین من چه شد؟

***

تا قاسم خودش رو معرفی نکرده بود،کسی کارش نداشت، می گفتند:این کیه اومده میدون؟بعضی ها طعنه زدند،گفتند:حسین به ما توهین کرده،یه بچه رو فرستاده به جنگ ما،نه سپر پوشید نه زره به تنش کرد،یه نوجوان سیزده ساله،بذارید ببینیم کیه،نقاب زده، ان شاء الله هیچ کسی به روز این نوجوان نیوفته،شب قاسم باید یاد شهدا هم بکنیم ، یاد اونایی که دست می بردند تو شناسنامه که برسند به خط مقدم،سیزده ساله ها،چهارده ساله ها،این ها الگوشون این نوجوان بود. عمو دید شب عاشورا قاسم داره بال بال می زنه،صدا زد: عزیز ِ برادرم، چی شده عمو؟ گفت:عمو داری به همه وعده ی شهادت میدی،خیال قاسم رو راحت کن من هم تو رکاب تو شهید میشم یا نه؟ ابی عبدالله فرمود:قاسمم شهادت نزد تو چگونه است؟شک نکرد،درنگ نکرد،فکر نکرد. گفت: عمو شهادت برا من اَحلی مِنَ العَسَل تا این جواب رو داد،دیدن عمو بغلش رو باز کرد،گفت:بیا تو بغلم عمو،آروم در گوشش گفت: فردا تو رو می کشند، اما قاسمم کشتن تو با بقیه فرق داره،صدا زد عزیز دلم فردا تو رو به بلای عظیمی می کشند.این بلای عظیم چیه؟بیا با هم بریم توی میدون.وارد شد شروع کرد رجز خوندن،چه رجزی خوند،یه بچه ی سیزده ساله جلوی سی هزارنفر ،اومد وسط میدان عمو براش نقابی بست با عمامه ی خود قاسم. سوار اسب شده بود هر کاری کردند پاهاش به رکاب اسب نرسید،پاها از رکاب جداست.سوار اسب شد،الله اکبر از این جذبه،خون علی تو رگ داره،نوه ی علی ِ،پسر شیر ِ جمل ِ،ببین خودش رو چه طور معرفی کرد:

آیینه‌ ی مرد جمل آمد به میدان

یک شیر دل مانند یل آمد به میدان

با سیزده جام عسل آمد به میدان

ای لشگر کوفه! اَجل آمد به میدان

رجز خواند: إن تُنکِـرونی من رو منکر میشید؟ فأنـا ابـن الحـسن من پسر حسنم

باید که قبر خویش را آماده سازید

در دل جگر دارید اگر بر من بتازید

قاسم حریف تن به تن دارد؟ ندارد

این نوجوان جوشن به تن دارد؟ ندارد

چیزی کم از بابا حسن دارد؟ ندارد

اصلاً مگر ازرق زدن دارد؟ ندارد

بچه هاش رو فرستاد ازرق شامی،دونه دونه قاسم با یه ضربه همه رو به درک واصل کرد. ازرق دید کار داره خراب میشه،حیثیت خودش و طایفه اش زیر سئوال میره،اومد جلو، این نوجوان شاگرد یه نفره،کی باهاش کار کرده؟ این بزرگ شده ی دست عباس ِ.قاسم ازرق شامی رو هم به درک واصل کرد،می خوام برات روضه بخونم،اینقدر از دشمن کشت،دیدن فایده نداره،مبارزه تن به تن فایده نداره،چند نفر به یک نفر فایده نداره،حریف این سیزده ساله نشدند،می دونی چه کردند؟یه نفر گفت: مگه نمی بینید سپر نداره،مگه نمی بینید جوشن نداره،مگه نمی بینید پاش به رکاب نمی رسه،چه کنیم؟ گفت:دورش حلقه بزنیم محاصره اش کنید، همه دامن هاشون رو پر سنگ کردند،یکی گفت:سنگ بارانش کنید.حسین......سنگ بارانش کردند،تیر بارانش کردند،این نوجوان چه کرد؟لشکر رو به هم ریخت،اما نگاه عمو تو میدان ِ،این عبارت مقتل فقط تو اینجا به کار برده شده،می گن سنگ باران،گرد وخاک، نیزه، شمشیر،هر کی هرچی به دستش رسید،یه مرتبه با یه نیزه به پهلوش زدند،این نوجوان از بالا رو زمین افتاد،همه بگید:حسین.......افتاد زیر سُم اسب ها،هی صدا می زد:عمو به فریادم برس،حسین....... بلای عظیم رو برات معنی کنم،اگه باباش تو مدینه تیرباران شد، بدنش بدن بی جانی بود،اما این نوجوان هنوز زنده بود،یه جمله بگم:اگه عموش حسین بدنش زیر سُم اسب ها رفت دیگه سر به بدن نبود،اما قاسم زنده زنده زیر اسب ها،گفت:آخ عمو.حسین.... ابی عبدالله عین باز شکاری خودش رو رسوند گرد و خاک خوابید،بعضی ها نوشتند تا رسید دید موهای قاسم تو دست قاتل ِ،الانِ که سر این بچه رو جدا کنه،حضرت با یه ضربه قاتل رو به درک واصل کرد،یه نگاه کرد،عربیش اینه:کان یَفحَصُ برجلَیه. یه نگاه کرد دید بچه داره پاهاش رو روی زمین میکشه. عمو استخون هام شکست. می خوام به حرفی بزنم از امام زمان عذر می خوام. قاسم وقتی می خواست بره میدون، قاسم رو به سینه چسباند حسین، نوجوان سیزده ساله مگه چقدر قد و قامت داره،میگن:ابی عبدالله که قاسم رو به سینه چسبوند،پاهاش از رو زمین بلند شد،اما وقتی می خواست بدن رو برگردونه قاسم رو به سینه چسبوند،قاسم پاهاش به زمین کشیده می شد، یه جمله:حسین سینه ی سالمش رو گذاشت رو سینه ی شکسته، شاید حسین یاد اون شبی افتاد که تو مدینه خودش رو انداخت رو سینه ی مادر،همه بگید:یا زهرا....قاسم زیر سُم اسب ها دیگه صداش در نمی اومد، تو بجاش بگو:یا حسین....