سفارش تبلیغ
صبا ویژن

متن روضه حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام محرم93 جدید

متن روضه حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام محرم93 جدید

شب جمعه است، زمون آشتی با تو 

من اومدم که بشنوم صدای تو

امام زمان(عج)

صدای گریه کردنت،صدای روضه خوندنت     

صدای سینه زدنت،آقا فدای شال دور گردنت

آقا کجا دست به دعا گرفتی؟

تو این شبا کجا عزا گرفتی؟

فدای پرچم زدنت،فدای روضه خوندنات   

برای من هم روضه بخون،آقا فدای گریه و اشک شبات

یابن الحسن...

آقا جونم کجایی،حتماً کهکربلایی

هلاکم که تو روضه مون بیایی

روضه اون یتیمی که،میگفت عمو تاج سرم      

نامه ی بابام رو ببین،بابام اجازه داده که منم برم

***

رُخ عیان کرد و باز غوغا شد/آسمان هم به پیش او پا شد

نسبی از کریم ها دارد /از همان کودکی اش آقا شد

سیزده سال زندگی کرد و/همه اعتبار دنیا شد

با ابالفضل بودنش این شد/شکل رزمش شبیهه سقا شد

با عمو بود و از همان اول/در دلش شور کربلا جا شد

بعد از اینکه حسن ز دنیا رفت/همه دلخوشی ِ مولا شد

شال سبزی است دور گردن او/حسن کربلا چه رعنا شد

دل به دریا زده است همچون رود/یادگار یل جمل کُش بود 

بغض او در گلوش پنهان بود/چشم او آسمان ِ باران بود

زیر پا فرشی از پر جبریل/روی سر دست عمه قرآن بود

از عمو رخصت نبرد گرفت/چشم او چون عموش گریان بود

همه جا گرد و خاک اما باز/پسر مجتبی نمایان بود

اجازه گرفت از عمو،عمو یه نگاه به قد و بالاش کرد،کاری کرد حسین با این پسر،که با علی اکبر نکرد،قبلاً از رفتن با عباس این کارو نکرد،همچین رفتاری نداشت، چیکار کرد ابی عبدالله؟اگه در عرب یه نفر بخواد یه پهلوانی رو بهش روحیه بده، اگه برای پسرش باشه، عرب شمشیرش رو باز می کنه می بنده به کمر پسرش،ابی عبدالله فقط برای قاسم اینکارو کرد،قاسم وقتی اومد فقط با یه پیراهن اومد،بدون خود و جوشن اومد،اصلاً عجله داشت. به تن این بچه چه زرهی بکنه؟ نگاه کرد دید پسر امام حسن یه عمامه به سر داره یه پیراهن،یه کفشم پاشه. ابی عبدالله اول کاری که کرد عمامه ی قاسم بن الحسن رو برداشت،عمامه رو به دو نیم کرد،نیمی رو بست به دور شانه ی قاسم بدن رو سبز پوش کرد،نیمه دیگه هم نصف صورت رو بست،عزیزم چشم می خوری.حمایل شمشیر رو باز کرد دور کمر قاسم محکم بست،زنها دارن نگاه می کنند،دل تو دل عباس نیست،هم به لشکر نگاه میکنه دارن رجز می خونن،هَل مِن مُبارِز میگن،هم نگاه میکنه ببینه حسین داره چیکار میکنه،اشک توی چشم های قاسم، لبخند روی لب های قاسم،شمشیر رو نگاه کرد،شمشیر عمو حسین،این شمشیر دست هر کی باشه حریف همه ی عالم میشه،سوار بر اسبش کرد قاسم رو،دعا براش کرد،اسب رو هی کرد،اومد وسط معرکه،یه جوری با یه هیبتی اومد،جمال جمال حسنی،بنی هاشمی که هست،شمس بنی هاشم امام حسن ِ،این پسر عین ِ امام حسن،یه نوجوان سیزده ساله،اومد وسط میدان،صدا زد عمر بن سعد ملعون رو،صدا زد ای بی حیا،بی شرم،بچه های پیغمبر دارند گریه می کنند،رهاشون کن برن من اینجا می مونم،من و بکشید. عمربن سعد جلوش ایستاده بود،همه ی لشکر لال شدند،صدا صدای حیدریه،گفت:آهای عمربن سعد.گفت:بله. گفت:تو به اسبت آب دادی؟گفت:بله، گفت:خجالت نمی کشی بچه ها تشنه اند؟ یه جوری گفت:عمربن سعد خودش گریه اش گرفت.قاسم نوه ی علی است که علی هرجور که شمشیر می زد دشمن رو به دو نیم می کرد.عمربن سعد اومد کنار ازرق شامی،بهش گفت:تو فرمانده ی سپاه شامی،این همه پول میگیری برو کار این بچه رو یک سره کن،به عمربن سعد گفت:خجالت نمی کشی من و به جنگ یه بچه می فرستی؟عمربن سعد گفت:پس نمی شناسیشون،این نوه ی شیر خداست،بابا بزرگش خیبر رو به هم ریخت،فاتح بدر و حنین بود،ازباباش یه جنگ هایی دیدیم. اینها اصلاً با ترس قهرند،شجاعت تو رگ رگ خون ِ اینهاست، پسر بزرگش رو ازرق صدا زد،گفت:می ری سر این پسر رو برای من میآری،شمشیرش رو باز کرد بست به کمر پسرش. حمله کرد،قاسم سرجاش ایستاده بود،تا داشت به قاسم بن الحسن نزدیک می شد،تا رسید قاسم فقط یه مقدار سر اسب رو کج کرد،فقط رد شد دیدن ملعون به دو نیم افتاد رو زمین، پسر دوم اومد،موهاش بلند بود، قاسم بن الحسن جلوی لشکر موهاش رو گرفت،روی زمین می کشید،روحیه ی لشکر رو به هم ریخت.رجز می خوند: إن تُنکـرونی فأنـا ابـن الحـسن، سبـط النبی المصطفى المؤتمـن،پسر سوم و چهارم رو هم کشت قاسم. توی اومدن ازرق شامی دو تا نقل قول ِ:یکی درگیر شدن و بعد به هلاکت رسوندش،یکی هم اینکه اومد جلوی حضرت قاسم ایستاد. تازه نوشتند اینقدر حضرت قاسم عجله داشت بند کفش خود حضرت قاسم هم باز بود.ازرق گفت: پسرهای من و کشتی،الان داغت رو به دل مادرت می گذارم.حضرت قاسم فرمود:غصه نخور الان می فرستمت پیش پسرات،تو پهلوون شامی بند کفشت بازه؟ازرق سر رو آورد پایین چنان حضرت قاسم ضربه زد تو سر این،از روی اسب افتاد،صدای تکبیر از حرم بلند شد، بعضی ها نوشتند سی و پنج نفر،بعضی ها نوشتند شصت نفر ،بعضی ها از قول امام سجاد نوشتند سه نفر دیگه رو به درک واصل کرد،برگشت طرف خیمه،اومد جلوی عمو سرش رو پایین اندخت،یا عمّا اَلْعَطَش اَلْعَطَش، اَدرکنیبشَربَةً مِنَ الماء. علی اکبر گفت: العطش قد قتلنی عطش من و کشت. زبان در دهان عمو گذاشت،وقتی داشت می رفت،فرمود:عموم من و سیراب کرد،انگار چشمه ای توی دهانم باز شد،یا ابی عبدالله ما هم تشنه هستیم، ما هم چشمه ی معرفتمون خشک شده. از اون عنایتی که به بچه هات کردی،یه اشاره به ما هم بکن. بعد فرمود: برو یه بار دیگه با عمه هات و مادرت و دیگران خداحافظی کن،رفت،عمه ها گریه،مادر گریه،بغلش کردن،هی می گفت برم،عمو تنهاست،دوباره رفت دیدن حریفش نمیشن،اینقدر چهره ی این جوان نورانی بود،عمربن سعد الاَزدی از پشت سر چنان ضربه ای زد،قاسم روی زمین افتاد،بعضی ها میگن :دیدن حریفش نمیشن اول اسبش رو با نیزه زدن،رو زمین افتاد حریف نشدن سنگ باران کردند،باباش رو توی مدینه تیرباران کردند،پسر تو کربلا سنگ باران شد،رو زمین افتاد صدا زد: یا عمّا اَدرکنی. حسین اومد دید قاتل نشسته بالا سر قاسم

رجزی خواند و سنگباران شد/بعد از آنوقت تیرباران شد

از حرم مثل باد عمو آمد/هدف تیغ، تیغ داران بود

گفت با جان من چه ها کردند/چه بلایی سر تو آوردند

دور تو قیل و قال می بینم/و تو را خسته بال می بینم

وای من زیر سم مرکب ها/بدنت پایمال می بینم

قرص ماه حسین بر رویت/جای ابرو هلال می بینم

اینجوری هم میشه بخونیم:

قرص ماه حسین بر بدنت/جای صدها هلال می بینم

حسین اومد بالا سرش دید خنجر تو مشتشه،شمشر رو روانه ی قاتل کرد،داشت فرار می کرد چند قدم دور شد،دستور داد به حسین حمله کنند،تو حمله ی به حسین این بچه زیر دست و پا موند، زیر سُم اسب ها یه اتفاقی افتاد، که دیگه سر قاسم رو نیزه بند نشد. ای حسین.........هرکی هر چی می خواد الان بگیره،ای حسین..... خدایا به اون لحظه ای که حسین بالا سر قاسم رسید،دیگه صدا ناله اش در نیآمد،رفقا شکستگی بدتر از زخمه، آخه شکستگی رو تو نمی بینی کدام استخوان شکسته،یه استخوان میشکنه میگن ثابتش کنید، تکون نخوره،اما یه شکستگی، دو شکستگی،آخرش سه تا شکستگی،نه ده شکستگی، عمو اومد این بچه رو ببره،گفت:آخ عمو جان...سینه مثل فاطمه است،بازو مثل فاطمه است،پهلو مثل فاطمه است،بوی مدینه اومد ، ابرو مثل فاطمه است،یه چیزی بگم:ناله مثل فاطمه است،فقط قدش با مادرش فرق می کرد،فاطمه خمیده شد،قاسم کشیده شد. ای حسین.....به حق حضرت قاسم فرج آقامون برسان،ای خدا هرکسی هر دردی داره حاجت روا بفرما....




متن مقتل قاسم بن الحسن علیه السلام محرم93 جدید

متن مقتل قاسم بن الحسن علیه السلام محرم93 جدید

وقتی آقا قاسم بن الحسن رفت میدون این رجز رو خوند:


إن تُنکـرونی فأنـا ابـن الحـسن

اگر من رو نمی شناسید بدونید من پسر حسنم
 

اِنْ تَنْکُرونى فَانَا فرعُ الْحَسَن

من شاخه ای از درخت امام حسنم

سِبْطُ النَّبِىِّ الْمُصْطَفَى و الْمُؤْتَمَن

بابای من ‏نوی پیغمبر ِ،بابای من پسر زهرای مرضیه است

هذَا حُسَیْنٌ کَالاسیرِ الْمُرْتَهَن

این عمو حسین من ِ، که مثل اسیر در بند شما گرفتار شده.

شب عاشورا وقتی از آقا اجازه خواست . منم شهید میشم یانه؟بعد از اون سئوال و جواب فرمود:بله عزیز دلم،بعد از اونی که به بلای عظیم مبتلا بشی،شب عاشورا امام حسین روضه ی قاسم خوند،اصحاب گریه کردند،قاسمم وقتی اومد میدون روضه ی تنهایی آقا رو خوند،همچین که اومد میدان راوی میگه:هنوز داشت گریه می کرد.

بر یوسف زهرا دگر یاری نمانده

حتی عَلم ،حتی علمداری نمانده

حسین حسین،حسین حسین

شهید کربلا حسین،ذَبیح ً بالقفا حسین

هذَا حُسَیْنٌ کَالاسیرِ الْمُرْتَهَن

بَیْنَ اُناسٍ لاسُقوا صوبَ الْمُزَن

این عمو حسین من ِ، که مثل اسیر در بند شما گرفتار شده ،بین مردمی که خداکند از آب باران ننوشند

اینجا قاسم گفت: هذَا حُسَیْنٌ . چند ساعت بیشتر طول نکشید یه بانویی آمد کنار قتلگاه،نشت، بلند شد،به سر زد،روی زانو نشست،رفت و آمد .

این کشته ی فتاده به هامون حسین توست

هذا حُسَینٌ بالْعَرا، مُقَطَّعُ الأعضاء، مَسلوبٌ العَمَامَةِ وَ الرداء

***

عموی من، مظلوم عالمه

حکایتش، قیامت غمه

فداش کنم، اگه تو این نبرد

هزار تا جون بازم کمه

عمو جان، بذار که قربونیت بشم

مجلسی در بحار نوشته:قاسم برای میدان رفتن آماده شد، و هو غلام صغیر لم یبلغالحلم هنوز بالغ نشده، فلما نظر الحسین إلیه وقتی آقا اباعبدالله به برادر زاده نگاه کرد،تازه لباس جنگی هم که نپوشیده،من نمی دونم چه طور آماده شد،یه چیزی میگم و رد میشم"شیخ جعفر شوشتری میگه:عمامه ی امام حسن رو به سر بسته بود". وقتی برادر زاده رو دید. و جعلا یبکیان حتى غشی علیهما،اینقدر عمو و برادر زاده گریه کردند،هر دو از حال رفتند،هر دو بی رمق شدند،هی حسین گریه کرد. آقا اباعبدالله روز عاشورا چند بار دیگه هم بلند بلند گریه کرد،یکی وقتی علی اکبر می خواست بره میدان،راوی میگه: آقا اباعبدالله شروع کرد های های گریه کردن،یه جای دیگه هم گریه کرد. وقتی اومد بلای سر علی اکبر:علی، لشکر دارند به گریه ی من می خندند،علی عَلَی الدنیا بعدک العفا، یا بن سعد! قطع اللّه رحمک کما قطعت رَحِمی. ابن سعد خدا لعنتت کنه،پیغمبر رو کشتی. آقا یه جای دیگه هم گریه کرد،وقتی اومد علقه: فلما رآهُ الحسین علیه السلام مَصْروعاً عَلى شَطِ الفُرات وقتی حسین دید برادرکنار علقمه افتاده  وَبَکى بُکاءً شدیداً از گریه ی زیاد شونه های حسین تکون می خورد. بازم گریه کرد بگم یا نه؟:زن ها دیدند آقا داره از کنار علقمه برمی گرده، فَرَجَعَ الحُسین اِلی الْمُخَیَّم،مُنکَسِراً حَزیناً باکیــّــا دیدن داره گریه میکنه،یکفکف دموعه بکمه با آستین پیراهن اشک ها رو پاک میکنه،زنها آمدند دورش رو گرفتند، بازم گریه کرد،زنها شروع کردند گریه کردن،مقتل میگه:وَبَکَى الحُسَین مَعَهُنَّ، دیدند حسین وسط زن ها ایستاده،داره با زنها گریه میکنه. آقا وقتی قاسم رو در آغوش گرفت چرا این طور گریه کرد؟ این گریه یه گریه ی خاصی بوده، حتى غُشی علیهما.چر از حال رفت،من هفت تا احتمال میگم:شاید یکیش برای یتیمی ِ قاسم بوده،سایه ی باباش رو درک نکرده،من براش هم عمو بودم هم بابابودم،شاید یکی برا سن کم قاسم بوده،برادر زاده سنی نداره،شاید یکی هم به خاطر این بود که آقا دید این بچه چقدر شوق شهادت داره، فلم یزل الغلام یقبل یدیه و رجلیه برای اینکه از عمو اجازه بگیره،دست های عمو رو بوسه زد،دید فایده نداره رفت سراغ پاهای ابی عبدالله. شاید یه علتم به خاطر زنده شدن داغ علی اکبر بود،داغ علی براش تازه شد،شاید هم آقا با خودش فکر می کرد علی اکبر که زره داشت اون شد.

جسم لطیف بی زره اش گشته چون زره

از پس که چشمه چشمه از آثار نیزه هاست

یکی دیگه از دلایلش شاید این باشه وقتی آقا قاسم رو دید یاد برادرش امام حسن افتاد،یاد برادر براش زنده شد. باباش مخزن اسرار بود،باباش یه چیزایی رو تو مدینه دیده بود..... عمو و برادر زاده با هم گریه کردند، ثم استأذن الحسین فی المبارزة عمو اجازه بده من برم،آقا ابی عبدالله اجازه نداد، فأبى الحسین أن یأذن له، فلم یزل الغلام یقبل یدیه و رجلیه حتى أذن له،اینقدر دست های عمو رو بوسه زد،پاهای آقا رو بوسه زد.

با لعل خوش بوسه بدستم زنی و من

می بوسمت به جای لبان برادرم

حالا راوی میگه: فخرج و دموعه تسیل على خدیه اومد میدان اشکاش هنوز روان بود،داره گریه میکنه... یه گریه ی دیگه رو بذار بگم. موقعی که امیرالمؤمنین بی بی رو دفن کرد،وقتی که دست از خاک زهرا برداشت،راوی میگه:غم و اندوه به امیرالمؤمنین غلبه کرد،شروع کرد های های گریه کردن. قاسم اومد میدان:

....

من قاسمم، من یادگار مجتبام

منم که از سُلاله ی شیرخدام

خدا از اشتیاق من با خبره

شهادت از عسل برام شیرین تره

حالا ابی عبدالله چی میگه:

عزیز من، گل برادرم

اگه بری، غوغا میشه حرم

به داغ تو، شبیه مجتبا

نذار که خون جگرم بشم

قاسم جان، عمو فدای غیرتت

گفته بودم، لباس جنگی ندارم به قامتت

اومد میدان، سید بن طاووس میگه:

وَ خَرَجَ غُلَامٌ کَأَنَّ وَجْهَهُ شِقَّةُ قَمَرٍ جوانی به میدان اومد صورتش مثل، ماه پاره  است. ای کاش صورتت مثل ماه نبود،همه ی لشکر متوجه ی تو نمی شدند. قاسم شروع کرد جنگیدن پاش به رکاب نمی رسید.

نمی رسید اگه بر رکاب پای تو جا داشت

که چشم ِ قابل پای تو را رکاب ندارد

 فَجَعَلَ یُقَاتِلُ خطبه خوند رجز خوند فَضَرَبَهُ ابْنُ فُضَیْلٍ الْأَزْدِیُّ عَلَى رَأْسِهِ فَفَلَقَهُ یه نامردی چنان به سرش زد فَوَقَعَ الْغُلَامُ لِوَجْهِهِ جوان با صورت رو زمین افتاد.یه روزی هم حسنین اومدند مسجد،شروع کردن بلند بلند گریه کردن،اصحاب اومدند بیرون مسجد چی شده آقا زاده ها،چرا گریه می کنید؟صدا زدند:مادرمان فاطمه از دنیا رفت. علی تا شنید،با صورت روی زمین  افتاد. یه نفر دیگه هم با صورت رو زمین افتاد،خود زهرا فرمود: من پشت در بودم،با صورت رو زمین خوردم،آتش زبانه می کشید. یه نفر دیگه هم با صورت رو زمین خورد،دست در بدن نداره،یه وقت عمود آهن به سرش زدند،با صورت رو زمین افتاد،یکی دیگ هم با صورت رو زمین افتاد،پسر فاطمه حسین از اسب رو زمین افتاد... وَ صَاحَ یَا عَمَّاهْ ای عمو عمو،عمو بدادم برس...  روای میگه:امام حسین مثل باز شکاری به میدان آمد،قاتل ِ قاسم رو به درک فرستاد. وَ انْجَلَتِ الْغُبْرَةُ گرد و غبار فرو نشست فَرَأَیْتُ الْحُسَیْنَ قَائِماً عَلَى رَأْسِ الْغُلَامِ بالای سر قاسمش ایستاد،فقط داره نگاه میکنه وَهُوَ یَفْحَصُ بِرِجْلَیْهِ داره پا به زمین میکشه ،جان به گلوگاهش رسیده ،داره جون میده.قاسم من:

ذبیح، پا به زمین سود و یافت چشمه ی زمزم

تو پا مَسای، عمو دسترس به آب ندارد

آقا بالای سر قاسم صدازد:بُعْداً لِقَوْمٍ قَتَلُوکَ ، عَزَّ وَ اللَّهِ عَلَى عَمِّکَ أَنْ تَدْعُوَهُ فَلَا یُجِیبُکَ‏ برا عموت خیلی سخته، عمو رو صدا بزنی،جوابت رو نده،أَوْ یُجِیبُکَ‏ فَلَا یَنْفَعُکَ صَوْتُهُ حالا که دارم جوابت رو میدم،فایده ای نداره هَذَا یَوْمٌ وَ اللَّهِ کَثُرَ وَاتِرُهُ عمو جونم امروز کینه جوها فراوانند .وَ قَلَّ نَاصِرُهُ عموت دیگه یاوری نداره.ای حسین....

***

گفته بودم، لباس جنگی ندارم به قامتت

مث علی اکبره شهامتت

با قد خم به بالین تو اومدم

پاهاتو رو زمین نکش تا جون ندم

قاسم:یه ساعتی میرسه عموت هم پا میکشه بر زمین تو گودیه قتلگاه

صدا زدی، عمو حسین بیا

فدای تو؛ فدای اون صدا

تازه شده ، کنار پیکرت

دوباره داغ مجتبا

قاسم جان پاهاتو رو زمین نکش

شاعر: میلاد عرفان پور

 


متن روضه حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام محرم93 جدید

متن روضه حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام محرم93 جدید

چشم خود را باز کردم ابتدا گفتم حسین

با زبان اشک های بی صدا گفتم حسین

یاد تو شرط قبولی نمازم بوده است

در قنوت خویش بعد از ربنا گفتم حسین

ماند هل من ناصرت بی پاسخ اما بارها

آمد از کرب و بلا لبیک تا گفتم حسین

نام زهرا را شنیدم هر کجا گفتم علی

نام زینب را شنیدم هر کجا گفتم حسین

حسین........شاید مادرش صدامون رو بشنوه اینو بگه وقتی میگی حسین،مادرش بگه: اگه حسین خودت و میگی ان شاءالله خدا برات نگهش داره،اما اگه حسین من رو میگی چند روز دیگه میخوان بکشنش،دیگه چیزی نمونده سرش رو بالا نیزه ها بزنند.

در مناجات شب جمعه نمی دانم چه شد  

با دلی غم بار گفتم کربلا،گفتم حسین

حالا به یاد قدیمی ها هر کی بلده:

 

شب های جمعه فاطمه،با اضطراب و واهمه

 

آید به دشت کربلا،گردد به دور قتلگاه

 

گوید حسین من چه شد؟نور دو عین من چه شد؟

***

تا قاسم خودش رو معرفی نکرده بود،کسی کارش نداشت، می گفتند:این کیه اومده میدون؟بعضی ها طعنه زدند،گفتند:حسین به ما توهین کرده،یه بچه رو فرستاده به جنگ ما،نه سپر پوشید نه زره به تنش کرد،یه نوجوان سیزده ساله،بذارید ببینیم کیه،نقاب زده، ان شاء الله هیچ کسی به روز این نوجوان نیوفته،شب قاسم باید یاد شهدا هم بکنیم ، یاد اونایی که دست می بردند تو شناسنامه که برسند به خط مقدم،سیزده ساله ها،چهارده ساله ها،این ها الگوشون این نوجوان بود. عمو دید شب عاشورا قاسم داره بال بال می زنه،صدا زد: عزیز ِ برادرم، چی شده عمو؟ گفت:عمو داری به همه وعده ی شهادت میدی،خیال قاسم رو راحت کن من هم تو رکاب تو شهید میشم یا نه؟ ابی عبدالله فرمود:قاسمم شهادت نزد تو چگونه است؟شک نکرد،درنگ نکرد،فکر نکرد. گفت: عمو شهادت برا من اَحلی مِنَ العَسَل تا این جواب رو داد،دیدن عمو بغلش رو باز کرد،گفت:بیا تو بغلم عمو،آروم در گوشش گفت: فردا تو رو می کشند، اما قاسمم کشتن تو با بقیه فرق داره،صدا زد عزیز دلم فردا تو رو به بلای عظیمی می کشند.این بلای عظیم چیه؟بیا با هم بریم توی میدون.وارد شد شروع کرد رجز خوندن،چه رجزی خوند،یه بچه ی سیزده ساله جلوی سی هزارنفر ،اومد وسط میدان عمو براش نقابی بست با عمامه ی خود قاسم. سوار اسب شده بود هر کاری کردند پاهاش به رکاب اسب نرسید،پاها از رکاب جداست.سوار اسب شد،الله اکبر از این جذبه،خون علی تو رگ داره،نوه ی علی ِ،پسر شیر ِ جمل ِ،ببین خودش رو چه طور معرفی کرد:

آیینه‌ ی مرد جمل آمد به میدان

یک شیر دل مانند یل آمد به میدان

با سیزده جام عسل آمد به میدان

ای لشگر کوفه! اَجل آمد به میدان

رجز خواند: إن تُنکِـرونی من رو منکر میشید؟ فأنـا ابـن الحـسن من پسر حسنم

باید که قبر خویش را آماده سازید

در دل جگر دارید اگر بر من بتازید

قاسم حریف تن به تن دارد؟ ندارد

این نوجوان جوشن به تن دارد؟ ندارد

چیزی کم از بابا حسن دارد؟ ندارد

اصلاً مگر ازرق زدن دارد؟ ندارد

بچه هاش رو فرستاد ازرق شامی،دونه دونه قاسم با یه ضربه همه رو به درک واصل کرد. ازرق دید کار داره خراب میشه،حیثیت خودش و طایفه اش زیر سئوال میره،اومد جلو، این نوجوان شاگرد یه نفره،کی باهاش کار کرده؟ این بزرگ شده ی دست عباس ِ.قاسم ازرق شامی رو هم به درک واصل کرد،می خوام برات روضه بخونم،اینقدر از دشمن کشت،دیدن فایده نداره،مبارزه تن به تن فایده نداره،چند نفر به یک نفر فایده نداره،حریف این سیزده ساله نشدند،می دونی چه کردند؟یه نفر گفت: مگه نمی بینید سپر نداره،مگه نمی بینید جوشن نداره،مگه نمی بینید پاش به رکاب نمی رسه،چه کنیم؟ گفت:دورش حلقه بزنیم محاصره اش کنید، همه دامن هاشون رو پر سنگ کردند،یکی گفت:سنگ بارانش کنید.حسین......سنگ بارانش کردند،تیر بارانش کردند،این نوجوان چه کرد؟لشکر رو به هم ریخت،اما نگاه عمو تو میدان ِ،این عبارت مقتل فقط تو اینجا به کار برده شده،می گن سنگ باران،گرد وخاک، نیزه، شمشیر،هر کی هرچی به دستش رسید،یه مرتبه با یه نیزه به پهلوش زدند،این نوجوان از بالا رو زمین افتاد،همه بگید:حسین.......افتاد زیر سُم اسب ها،هی صدا می زد:عمو به فریادم برس،حسین....... بلای عظیم رو برات معنی کنم،اگه باباش تو مدینه تیرباران شد، بدنش بدن بی جانی بود،اما این نوجوان هنوز زنده بود،یه جمله بگم:اگه عموش حسین بدنش زیر سُم اسب ها رفت دیگه سر به بدن نبود،اما قاسم زنده زنده زیر اسب ها،گفت:آخ عمو.حسین.... ابی عبدالله عین باز شکاری خودش رو رسوند گرد و خاک خوابید،بعضی ها نوشتند تا رسید دید موهای قاسم تو دست قاتل ِ،الانِ که سر این بچه رو جدا کنه،حضرت با یه ضربه قاتل رو به درک واصل کرد،یه نگاه کرد،عربیش اینه:کان یَفحَصُ برجلَیه. یه نگاه کرد دید بچه داره پاهاش رو روی زمین میکشه. عمو استخون هام شکست. می خوام به حرفی بزنم از امام زمان عذر می خوام. قاسم وقتی می خواست بره میدون، قاسم رو به سینه چسباند حسین، نوجوان سیزده ساله مگه چقدر قد و قامت داره،میگن:ابی عبدالله که قاسم رو به سینه چسبوند،پاهاش از رو زمین بلند شد،اما وقتی می خواست بدن رو برگردونه قاسم رو به سینه چسبوند،قاسم پاهاش به زمین کشیده می شد، یه جمله:حسین سینه ی سالمش رو گذاشت رو سینه ی شکسته، شاید حسین یاد اون شبی افتاد که تو مدینه خودش رو انداخت رو سینه ی مادر،همه بگید:یا زهرا....قاسم زیر سُم اسب ها دیگه صداش در نمی اومد، تو بجاش بگو:یا حسین....


متن روضه قاسم بن الحسن و حر علیهم السلام محرم93 جدید

متن روضه قاسم بن الحسن و حر علیهم السلام محرم93 جدید

حُر چکمه هاش رو دور گردنش انداخت،گفت:من روم نمیشه برم،به بچه هاش گفت،به غلامش گفت:دست من رو بگیرید،ببرید به سمت خیمه های حسین. امشب بگو آقازاده ی امام حسن،امشب شما بیا دست مارو بگیر ببر تو خیمه ی عمو جانت،بگو:عمو من ضامن اینها میشم. بگو:عمو اینها بد کردند ولی بد نیستند، این ها گریه کن های تو هستند عمو،امشب مثل حر سرهارو پایین بندازیم،فقط دست های گدایی رو بالا ببریم صدا بزنیم:الهی العفو،العی الفو.....امشب سرت رو هم پایین بنداز، شاید اربابت حرفی رو که درگوش حر گفت،در گوش تو هم بگه:احساس کنی امشب حسین بهت میگه:اِرفَع رَأسَک سرت رو بالا بیار. این آقا اینقدر باوفاست،حتی من و تو هم هر گناهی هم که کرده باشیم، جلوی امام رو که نگرفتیم،مسیر امام رو که منحرف نکردیم،دل عمه ی سادات زینب رو نشکستیم، تا ابی عبدالله بخشیدش گفت: اول خیمه ی زینب رو نشونم بده، اومد پشت خیمه ایستاد گفت:بی بی جان من حرم، اومدم بهت بگم من رو حلال کنی. زینب می دونی چی بهش گفت؟گلایه که نکرد،تا گقت: من حرم، فرمود:خوش اومدی حر، خوب موقعی به یاری داداشم اومدی،حسینم غریب .امام صادق به اون صحابه فرمود:می خوای مادرما زهرا رو یاری کنی؟آقا من؟گفت:بله،گفت چه طور میتونم،چه کاری از دستم بر میاد؟ فرمود: تو جلسه ی روضه ی جد غریب ما بشین برا حسین اشک بریز،ناله بزن بگو:ای غریب حسین.... حر گناه کرد،خطا کرد اما وقتی اومد مردونه اومد.روایت داریم از ساق اشک برای گریه کن های حسین،یک یک نگاه می کنند،رسول خدا نگاه میکنه،امام مجتبی،مارش حضرت زهرا سلام الله علیها،امیرالمؤمنین،خود ابی عبدالله نگاه می کنند،هر کدام یه جوری میگن،پیغمبر میگه:خدایا من نیمی از اعمالم رو هدیه میکنم به گریه کن های حسینم،امیرالمؤمنین همینطور،مادرش زهرا همینطور ، امام حسن، خود ابی عبدالله،خطاب میرسه هیچ کدام از شما از من بخشنده تر نیستید،من گریه کن های حسین رو خودم میبخشم. وقتی این جور بخشیده میشی،دور از جوانمردی است،اگه آدم بره خدای نکرده مسیرش رو عوض کنه،اگه مردونه بمونی مثل حر وقتی رو زمین افتاد، دیده بود سر خیلی از صحابه رو ابی عبدالله رفته بود رو زانو گذاشته بود،از سرش داره خون میره، با خودش گفت:حر تا همین جا هم که حسین راهت داده خیلی ِ، تو دیگه توقع نداشته باش حسین بیآد سر تو رو هم به دامن بگیره،در همین موقع دید سرش از رو خاک بلند شد،نه تنها سرش رو روی زانو گذاشت،دیدن ابی عبدالله شال از دور کمر باز کرد،روی سر حر بست،امشب بگیم آقا جان:سر همه ی اصحاب رو بلند کردی از زمین،الهی برات بمیرم که هیچ کسی نبود بیاد سر خودت رو از روی خاک بلند کنه. نه کسی بود سر رو برداره،یه وقت زینب نگاه کرد،حسین...................

سخن عشق کسی کز لبِ ما نشنیده است 

بویِ پیراهن یوسف ز صبا نشنیده است

هر که بوی جگر سوخته ی ما نشنید

بویِ ریحان گلستان وفا نشنیده است

عاشق و شکوه ی معشوق، خدا نپسندد!

در شکست از دل ما سنگ صدا نشنیده است

ساکن مُلکِ رضا شو، که در این اَمن آباد

کسی آواز پر تیر ِ قضا نشنیده است

آنکه از ذکر به مذکور نمی پردازد

خیلی ها بر لبانشون ذکر ِ، عادت دارند،خیلی خوب ِ، اما ذکری که آدم رو به خود پروردگار نزدیک کنه،این ذکر درست ِ،لذا تو خیمه های دشمن صدای ذکرشون بیشتر می اومد،خیلی ها شب عاشورا رفتن سمت سپاه دشمن،صدای قرآن ، صدای ذکر ار اونجا بلند بود، کمیل بن زیاد میگه:با امیرالمؤمنین داشتیم رد می شدیم،یه کسی داشت قرآنی می خوند که دل همه ما رو می برد،مولا رفت،من چند قدم ایستادم،مست قرآن خوندش شدم حضرت فرمود: چرا نمیآی؟حضرت فرمود:گول نخور این از دشمنای ماست،صبر کن بهت نشون میدم. توی یکی از جنگ ها امیرالمؤمنین زد با پا به یکی از این جنازه های دشمن،گفت:این همون قاری قران ِ،جلوی ولی ِ خدا ایستاده

آنکه از ذکر به مذکور نمی پردازد

از خدا هیچ به جز نام خدا نشنیده است

ندهد فرصت گفتار به محتاج، کریم

گوش این طایفه آواز گدا نشنیده است

شاعر:صائب تبریزی

     ********

کریم کاری به جز جود و کرم نداره

آقام تو مدینه است ولی حرم نداره

السلام علیک ایها الکریم و بن الکریم،السلام علیک یا قاسم

***

ببرمت وسط معرکه، صدای قاسم بلند شد:عمو به دادم برس،ابی عبدالله یه لحظه،نوشتند:مثل باز شکاری خودش رو رسوند،نانجیب نشسته،کاکل قاسم تو دستشه،ابی عبدالله دید دیر بجنبه،سر عزیز دلش رو از تن جدا میکنه،

از خون به دستِ خویش حنا می کِشم بیا

هـر لحظه انتظار ِ تو را می کِشم بیا

در حجله پیش ِ پایِ تو پا می کِشم بیا

چه حسرتی برایِ عبا می کِشم بیا

آخه دیده بدن علی اکبر رو داخل عبا گذاشتند

دور و برم بدونِ تو آشوب می شود

گلزار ِ تشنه­ی تو لگد کوب می شود

                       ***

امشب از یه طرف امام حسن داره نگات میکنه،از یه طرف ابی عبدالله،مادرش زهرا قرار ِ امضای مدینه و کربلا رو بده

معنا نداشت با تو یتیمی برای من

از بسکه داشتی همه گونه هوایِ من

دیگر نمانده جوهره ای در صدایِ من

شن های داغ پُر شده از ردِّ پایِ من

تنهائیت در آتشِ آهم مقیم کرد

دیدی مرا دچارِ بلائی عظیم کرد

                   ***
تغییر کرده شکل ِ سَرم، زودتر بیا

سر نیزه رفت تا جگرم، زودتر بیا

در معرض ِ دو چشم ِ ترم زودتر بیا

شده تکّه تکّه بال و پرم زودتر بیا

تا قابل ِ شناختنم، از حرم بیا

تا سهمی از تنم ببرد مادرم بیا

              ***
این قوم ِ غیظ کرده مرا بی هوا زدند

در حجله استخوانِ جناقم به جایِ قند

سائیده شد به هم وسطِ آن بگو بخند

این تار و پود ریخته، پاشیده را ببند

وقتی فشار رویِ گلو سخت می شود

کم کم اَدایِ لفظِ عمو سخت می شود

                       ***

سر نیزه نقش ِ پیرهنم بد کشیده است

رویِ هِجا هِجای تنم مَدّ کشیده است

گلدسته ای حوالی ِ گنبد کشیده است

مژده بده، یتیم ِ حسن قدّ کشیده است

این همون قاسم ِ که وقتی داشت می رفت،پاش به رکاب اسب نمی رسید،همه ی مقاتل نوشتند،وقتی ابی عبدالله داشت قاسم رو به سمت خیمه می برد،دیگه جوان های بنی هاشم رو صدا نکرد،نوشتند سینه ی حسین، به سینه ی قاسم بود،اما پاهای قاسم به زمین کشیده می شد

این لشکر سواره مرا دوره کرده اند

تنها به یک اشاره مرا دوره کرده اند

                         ***
یک لشکر ایستاده فقط سنگ می زند