سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اشعار مولودی امام حسن مجتبی (ع)

اشعار مولودی امام حسن مجتبی (ع) نذری کنید تا که دمی با خدا شویم 

از این قفس که ساخته شیطان رها شویم 
باری که روی دوش گرفتیم از گناه 
روی زمین گذاشته و با صفا شویم 
امشب شب در آمدن ماه فاطمه است 
دیگر بس است باید از این خواب پا شویم 
تا نیمه های ماه دگر صبر هم بس است 
راهی بیت حضرت خیر النسا شویم 
باید هزار سال عبادت کنیم تا 
از سائلان واقعی مجتبی شویم 
آقا عنایتی کن از این تن در آمده 
قدری تو را صدا زده تا بی ریا شویم 
قدری به ما نگاه کن آقا که تا ابد 
گندم فروش صحن نگاه شما شویم   
امشب به یمن آمدنت دست ما بده 
آن باده ای که بر کرمت مبتلا شویم 
  
حسنت مرا مقیم سرِ دار میکند 
امشب علی ز لعل تو افطار میکند 
  
وقتی تو را ز عرش فراتر گذاشتند 
یعنی به روی دست پیمبر گذاشتند 
در راه تو تمام خلائق نشسته اند 
دل برده ای که نام تو دلبر گذاشتند 
ماهی نبود تا که در این ماه گل کند 
اینجا تو را به دامن مادر گذاشتند 
خورشید را به امر خدا مثل هدیه ای 
یک گوشه پیش هدیه حیدر گذاشتند 
موسی برای مهد تو گهواره ساخت و 
عیسی و دیگران روی آن پر گذاشتند 
تا این که حاجت دل عالم روا شود 
هفت آسمان به پای شما سر گذاشتند 
امشب برای شادی زهرا و مرتضی 
تاجی به روی فرق تو از زر گذاشتند 
این افتخار ماست که با مقدم شما 
ما را در آستان تو نوکر گذاشتند 
  
با بودن تو فاطمه حس کرد مادر است 
یعنی که اولین پسر چیز دیگر است 
  
با مقدم تو دین خدا زنده میشود 
ماه خدا کنار شما زنده میشود 
عیسی به ناز مقدم تو ناز میکند 
موسی که هیچ با تو عصا زنده میشود 
ماه مبارک است در این نیمه های شب 
با مقدم تو حال دعا زنده میشود 
امشب که فاطمه به تو لبخند میزند 
شهر مدینه غرق صفا زنده میشود 
آقا خوش آمدی که در این لحظه های خوش 
سلول های مرده ما زنده میشود 
امشب تو آمدی و نبی گفت با علی 
یک ضلع از حدیث کسا زنده میشود 
وقتی شروع نهضت ارباب با شماست 
با تو حسین و کرب و بلا زنده میشود 
  
چشمان تو به چشم علی تا که وا شده 
از آن به بعد نام شما مجتبی شده 
  
شوری میان سینه من پا گرفته است 
عشقی میان قلب و دلم جا گرفته است 
مثل علی ست با نمک است و خدایی است 
قنداقه ای که حضرت زهرا گرفته است 
گویا دوباره موقع افطار آمده 
با بوسه ای که از لبش آقا گرفته است 
او که کریم خانه ی زهرا و حیدر است 
رونق ز کار و بار مسیحا گرفته است 
از سوی جنت آمده یا از سوی خدا 
دسته گلی که حضرت موسی گرفته است 
معمار گاهواره او دست جبرئیل 
یعنی که کار عشق چه بالا گرفته است 
یوسف رسیده است به پابوسی حسن 
مجنون شده است و دامن لیلا گرفته است 
با چشم خود دل از همه دل ها ربوده است 
این ارث را ز ام ابیها گرفته است 
آنقدر بیت حضرت زهرا شلوغ بود 
یک هفته است نوح نبی جا گرفته است 
  
ای برکت همیشه افطار ما حسن 
خوش آمدی به خانه صدیقه یا حسن 
  
از بس که مثل حضرت زهرا منور است 
مست اند اهل خانه به قدری معطر است 
حیدر ز شوق، محو تماشای روی اوست 
گفتم که گفت فاطمه، او چیز دیگر است 
گفته نبی عقیقه کند زودتر علی 
آنقدر روی دلبر نوزاد محشر است 
کی گفته است این که حسن مرد جنگ نیست 
نیزه به دست حضرت فتاح خیبر است 
گفتند نیست آشنا با فنون جنگ 
جنگ جمل رسید همه دیدند حیدر است 
با ضربه اش چو عایشه را زد به روی خاک 
دیدند مستحق صد الله اکبر است 
وقت نماز کنده شود از دل زمین 
بیخود نبوده است که او مست کوثر است 
در حلم و در عبادت و در سجده های شب 
هم مثل مرتضی ست و هم چون پیمبر است 
  
این را بدان کسی که به تن فخر میکند 
محشر خدا به خلق حسن فخر میکند 
  
مظلوم تر ز حیدر کرار یا حسن 
ای نیمه شب به دوش شما بار یا حسن 
ای صاحب تمام مکاتب ،امام عشق 
استاد درس رزم علمدار یا حسن 
ای قبله گاه خلق دو عالم بقیع تو 
ای از دل شکسته خبردار یا حسن 
پیری زود رس ز چه آمد سراغ تو 
از غصه های کوچه عزادار یا حسن 
ای زیر بار تهمت و دشنام بین شهر 
ای از تمام شهر طلبکار یا حسن 
آقا شنیده ام که قدت را شکسته اند 
وقتی که سوخت آن در و دیوار یا حسن 
  
آقا شب ولادت و روضه حلال کن 
این روضه را زمینه عشق و وصال کن 
 

***********
 

شعرولادت امام حسن مجتبی علیه السلام ـ شاعرناشناس

بالی برای پر زدنم دست و پا کنید 
از قید و بند غصه دلم را رها کنید 
ای روزه دارهای سر سفره ی کرم 
حالی چو دست داد برایم دعا کنید 
وقت سحر که فیض مناجات کامل است 
منت گذاشته و مرا هم صدا کنید 
ای سائلان پشت در خانه کریم 
راهی برای رد شدن عشق واکنید 
خیرات میدهند به هرکس که آمده 
جانی بیاورید و به پایش فدا کنید 
** 
روزی که پا به دیده ی دنیا نهاده ای 
رنگی دگر به جلوه مهتاب داده ای 
در زیر پای تو سر خیل ملائک است 
آن لحظه ای که در سفر حج پیاده ای 
امشب اگر اراده کنی ذبح میشوم 
جانم فدای منت و همچون اراده ای 
سجاده ی تو عرش؛ در آن لحظه ای که تو 
تکبیر گفته و به نماز ایستاده ای 
نام تو را ادامه ی زهرا نوشته اند 
تو مادری ترین پسر خانواده ای 
  
هرکس که عشق حضرت مولا نمیشود 
هر یوسفی که یوسف زهرا نمیشود 
  
در طالعم اسیر حسن را رقم زدند 
روزی که نقش خلقت من را رقم زدند 
از روی سرو قامت لیلایی حسن 
در شعر عشق سرو چمن را رقم زدند 
بر روی لوح سینه بیتابم از ازل 
با رنگ سبز نام حسن را رقم زدند 
صبر حسن مقدمه ی ظهر کربلاست 
این گونه شد که داغ کفن را رقم زدند 
  
ای صبر تو مقدمه ی کار کربلا 
پیش تو سر به زیر علمدار کربلا

لطفااگرشاعرش رامیشناسیداطلاع دهید

**********
 

شعرولادت امام حسن مجتبی علیه السلام ـ شاعرناشناس

سالها چشم به دنبال عبایی میگشت 
سالها حُسن پِی قبله نمایی میشگت 
  
عاقبت گمشده بردست علی پیدا شد 
عشق در نیمه ماه رمضان زیبا شد 
  
خانه وحی که عطر گل مریم دارد 
جلوه های علوی جذبه خاتم دارد 
 خانه وحی اگرچه درِ عالم دارد 
کلبه ای هست که یک قبله نما کم دارد 
  
سفره هر سحرش بال ملک میخواهد 
سفره حضرت زهراست نمک میخواهد 
  
جلوه ای کرد خدا باز در این خانه و بعد 
باز شد پنجره با دست کریمانه و بعد 
خانه پر شد ز گل و لاله و پروانه و بعد 
چشم ها مات شد از خنده دردانه و بعد 
  
گوئیا روح علی باز به تن آمده است 
باز اسفند بریزید حسن آمده است 
  
چشم وا کردی و دل رفت ز دل هایی که 
در تماشای تو بودند تماشایی که 
همه مجنون شده از دیدن لیلایی که 
برده دل از علی و حضرت زهرایی که 
  
با نگاهش به همه عرض و سما عیدی داد 
نه فقط مادر سادات خدا عیدی داد 
  
یکی از کوچه نشینان تو دنیا شده است 
یکی از کاسه به دستان تو موسی شده است 
آنکه از جام تو نوشیده مسیحا شده است 
آنکه روی تو ندیده است زلیخا شده است 
  
یوسفان گرم تماشای شما مست شدند 
کوچه ها وقت عبورت همه بن بست شدند 
  
آنکه سودا زده ات نیست که آدم نشود 
آنکه سر باخته ات نیست که محرم نشود 
نشود آنکه اسیر تو مکرم نشود 
نشود هرکه گدایت به جهنم… نشود 
  
که خدا بیرق خود را لب بامت زده است 
هرچه در ملک خودش بود به نامت زده است

لطفااگرشاعرش رامیشناسیداطلاع دهید

*********

  شعرولادت امام حسن مجتبی علیه السلام ـ قاسم نعمتی 
  
همدم یار شدن دیده تر می خواهد 
پیر میخانه شدن اشک سحر می خواهد 
عاشقی کار دل مصلحت اندیشان نیست 
قدم اول این راه جگر می خواهد 
بال و پرهای به دور و بر شمع ریخته گفت: 
بشنود هرکه ز معشوق خبر می خواهد 
هرکه عاش شده خاکستر او بر باد است 
عاشق از خویش کجا رد و اثر می خواهد 
هنر آن نیست نسوزی به میان آتش 
پر زدن در وسط شعله هنر می خواهد 
در ره عشق طلا کردن هر خاک سیاه 
فقط از گوشه چشم تو نظر می خواهد 
ظرف آلوده ما در خور سهبای تو نیست 
این ترک خورده سبو رنگ دگر می خواهد 
زدن سکه سلطانی عالم، تنها 
یک سحر از سر کوی تو گذر می خواهد 
  
تا زمانی که خدایی خدا پا بر جاست 
پرچم حسن حسن در همه عالم بالاست 
  
در کرمخانه حق سفره به نام حسن است 
عرش تا فرش خدا رحمت عام حسن است 
بی حرم شد که بدانند همه مادری است 
ورنه در زاویه عرش مقام حسن است 
بس که آقاست به دنبال گدا می گردد 
ناز عشاق کشیدن ز مرام حسن است 
دست ما نیست اگر سینه زن اربابیم 
این مسلمانی ایران ز کلام حسن است 
هرکه خونش حسنی شد ز خودی حرف شنید 
غربت از روز ازل باده جام حسن است 
حرم و نام و وجودش همه شد وقف حسین 
هرحسینیه که بر پاست خیام حسن است 
او چهل سال بلا دید بماند اسلام 
صبر شیرازه اصلی قیام حسن است 
  
ما گدائیم ولی شاه کریمی داریم 
هرچه داریم ز تو یار قدیمی داریم 
  
تاخدا با همه حُسن خود املایت کرد 
چون جلالیت خود آیت عظمایت کرد 
تا که در صورت تو عکس خودش را بکشد 
همچونان روی نبی این همه زیبایت کرد 
تا که قرص قمر ماه علی کامل شد 
پرده برداشت ز رخسار و هویدایت کرد 
تا ثمر داد نهالی که خدا کاشته بود 
باهمه جلوه تو را شاخه طوبایت کرد 
ریخت آب و سر مشک از کف هر ساقی رفت 
بسکه مستانه و مبهوت تماشایت کرد 
تا که اثبات شود بر همگان ابتر کیست 
پسر ارشد صدیقه کبرایت کرد 
تاشوی بعد علی میر بنی هاشمیان 
صاحب صولت و شخصیت طاهایت کرد 
بسکه ذات احدی خاطر لعلت می خواست 
شیر نوش از جگر حضرت زهرایت کرد 
  
با توسرچشمه کوثر شده زهرا یاهو 
کوری عایشه مادر شده زهرا یاهو 
  
انقطاع تو زِ هر سوز و گدازت پیدا 
فاطمی بودنت از عشوه و نازت پیدا 
سر سجاده تو گوشه ای از عرش خداست 
سیر عرفانی ات از حال نمازت پیدا 
هرکه آمد به در خانه تو آقا شد 
هرچه جود و کرم از سفره بازت پیدا 
گریه دار است چرا زمزمه قرآنت 
حزن زهراییت از صوت حجازت پیدا 
آتشی بر جگرت مانده که پنهان کردی 
ولی آثارش ازین سوز و گدازت پیدا 
وارث پیر مناجاتی نخلستانی 
این هم از ناله شبهای درازت پیدا 
محرم مادری و از سر گیسوی سپید 
درد پنهانی و یک گوشه رازت پیدا 
  
کاش مهمان تو و چشم پر آبت باشم 
روضه خوان حرم وصحن خرابت باشم 
  
روح تطهیر کجا وسوسه ناس کجا 
دلبری پاک کجا خدعه خناس کجا 
خون دلها وسط تشت به هم می گفتند 
جگری تشنه کجا سوده الماس کجا 
در چهل غمی که جگرت را سوزاند 
ضرب دیوار کجا برگ گل یاس کجا 
خانه ای سوخته و دست ز کار افتاده 
ورم دست کجا گردش دسداس کجا 
ای کفن پاره شده علقمه جایت خالی 
بوسه تیر کجا دیده عباس کجا 
داغ عباس چه آورد سر اهل حرم 
غارت خیمه کجا جوری اجناس کجا 
  
چون دل سوخته و جگرم می سوزد 
تن و تابوت تو را تیر به هم می دوزد

  
***********

  شعرولادت امام حسن مجتبی علیه السلام ـ شاعرناشناس

دستی که شعر دفتر دل را نوشته است 
دست مرا به پای تمنا نوشته است 
چون دید اشک شوق، سحر موج میزند 
چشم مرا ادامه ی دریا نوشته است 
دستان عشق ،نام امام کریم را 
زیباترین ترانه دنیا نوشته است 
آنکس که داد جان به تنم با نگاه تو 
آقا تو را امام مسیحا نوشته است 
نام تو را به صفحه پیشانی ام خدا 
با رنگ سبز حضرت زهرا نوشته است 
  
تو آمدی و خواهش دستان من شدی 
ارشدترین ستاره زهرا ، حسن شدی 
  
اعجاز ناز چشم تو اعجاز دلبری است 
عیناً شبیه معجزه های پیمبری است 
خیرات تو همیشه سر سفره های ماست 
آقا کریم بودن تان چیز دیگری است 
اصلاً بعید نیست که سلمان مان کنی 
جایی که کار چشم شما ذره پروری است 
محشر فقط قیامت و هول و هراس نیست 
نام حسن خودش بخدا نام محشری است 
گویا حسن ستاره همزاد فاطمه است 
از بس که اولین پسر خانه مادری است 
  
ای اولین ستاره شب های فاطمه 
لالایی شبانه ی لب های فاطمه 
  
در ازدحام کوچه نشسته گدای تو 
تا که دخیل اشک ببندد به پای تو 
قرآن بخوان و باز ببین بند آمده 
این کوچه از تلاوت گرم صدای تو 
وقتی که نقش حضرت تو آفریده شد 
تبریک گفت بر خودش حتی خدای تو 
جانا بازی استراتژیک آنلاین کنار سفره افطار خود علی 

افطار کرده با نمک خنده های تو 
تو آسمان خانه زهرای اطهری 
چون روی دوش حضرت مولاست جای تو 
  
آقا دوباره بر تن مان جان نمی دهی؟ 
امشب به دست خالی مان نان نمی دهی؟ 
  
رخصت بده که عاشق شیدایی ات شوم 
مجنون سرو قامت لیلایی ات شوم 
من را بیا به خاطر زهرا قبول کن 
تا اینکه خاک مقدم زهرایی ات شوم 
من آمدم کنار تمام فرشته ها 
 تا که اسیر جذبه زیبایی ات شوم 
باید بمیرم از سر شوق رسیدنت 
تا زنده ی نگاه مسیحایی ات شوم 
  
ما را برای نوکریت انتخاب کن 
یا که مرا غلام غلامت خطاب کن 
  
با زهر دشمنی که نفس را گرفته بود 
آتش میان سینه او پا گرفته بود 
حتی مدینه محرم درد دلش نبود 
شهری که بوی غربت مولا گرفته بود 
تیری که خورد گوشه تابوت مجتبی 
قبلاً به کوچه در دل او جا گرفته بود 
دستی پلید پیش غرور نگاه او 
برق نگاه مادر او را گرفته بود 
  
بنگر به مرتضی که در این ماه ،روضه را 
با بوسه از لب حسن افطار میکند

  
لطفااگرشاعرش رامیشناسیداطلاع دهید

************

  شعرولادت امام حسن مجتبی علیه السلام ـ علی اکبرلطیفیان

نشسته ام بنویسم گدا،گدا،آقا

چقدر محترم است این گدای با آقا 
نشسته ام بنویسم حسن ، کریم ، کرم ، 
مدینه ، سفره ی آقا ، برو بیا ، آقا 
نشسته ام بنویسم به جای العفوم 
الهی یا حسن یا کریم یا آقا 
تو مهربانی ات از دستگیری ات پیداست 
بگیر دست مرا هم تو را خدا آقا 
دخیل های نبسته شده زیاد شدند 
چرا ضریح نداری ؟ چرا چرا آقا 
  
تویی کریم کرم زاده من گدا زاده 
مرا خدا به تو داده تو را به من داده 
  
همه فقیر تو هستند ما گدا ها هم 
گدای لطف تو هستند خضر و موسی هم 
سه بار زندگی ات را به این و آن دادی 
هر آنچه داشته بودی و گیوه ات را هم 
قسم به ایل و تبارت – قسم به طایفه ات 
غلام قاسم و عبدالله توآم  با هم 
عجیب نیست بگردد فرشته دور سرت 
عجیب نیست بگردد علی و زهرا هم 
من از بهشت به سمت شما سفر کردم 
که من بهشت بدون تو را نمی خواهم 
  
بدون عشق مسلمان شدن نمی ارزد 
بدون مهر تو انسان شدن نمی ارزد 
  
ندیده اند افاضات آفتابت را 
نخوانده است کسی سطری از کتابت را 
به دستهای گدایان فقط دعا دادند 
به چشم های تو دادند استجابت را 
چرا غلام نداری ؟ مگر که  ما مردیم 
نشسته ایم ببینیم انتخابت را 
تو تکسواری حتی کسی شبیه حسین 
عجیب نیست بگیرد اگر رکابت را 
نه که نظر نخوری- نه – مدینه میمیرد 
اگر که دست علی وا کند نقابت را 
  
نقاب خویش بیفکن مرا دچار کنی 
نقاب خویش بیفکن که تار و مار کنی 
  
نشسته ام بنویسم که قامتت طوباست 
نگات مثل علی و صدات مثل خداست 
نشسته ام بنویسم علی است بابایت 
نشسته ام بنویسم که مادرت زهراست 
نشسته ام بنویسم هزار ای والله 
هنوز هم که هنوز است پرچمت بالاست 
سکوت کردی اما حسین شهر شدی 
سکوت کردن تو کربلاست – عاشوراست 
اگر که جلوه نکردی همه کم آوردند 
نبود دست تو آری خدا چنین میخواست 
  
قرار بود که در صلح – کربلا بشوی 
سکوت پیش بگیری و لافتی بشوی 
  
نشسته ام بنویسم که سفره داری تو 
همیشه بیشتر از حد انتظاری تو 
به دست با کرمت می دهی کریمانه 
به سائلان حسینت هر آنچه داری تو 
تو نیمه ی رمضانی ولی شب قدری 
مرا به دست خداوند می سپاری تو 
اگر بناست بسوزم به هیزم فردا 
قسم به چادر زهرا نمی گذاری تو 
نخواستم  بنویسم ولی نفهمیدم 
چطور شد که نوشتم حرم نداری تو 
نوشتم از سر این کوچه رد مشو اما 
نگاه کردم و دیدم چگونه داری تو ….. 
…. تلاش میکنی از مادرت جدا نشوی 
تلاش میکنی او را حرم بیاری تو 
میان کوچه به دنبال توست مادر تو 
میان کوچه به دنبال گوشواره تو 
  
مگر چه دیده ای از زندگیت سیر شدی 
چقدر زود شکسته شدی و پیر شدی