«کودک در دانه» جدید
«کودک در دانه» جدید
عمه جان کو منزل و کاشانه ام
من چرا ساکن درین ویرانه ام
آشناهایم همه رفتند و من
میهمان بر سر سفره ی بیگانه ام
چون که دیگر پر شده پیمانه ام
شمع می ریزد گهر در پای من
چون که داند کودکی دردانه ام
عقل ، می گوید به من آرام گیر
او نداند عاشقی دیوانه ام
دست از جانم بدار ای غمگسار
من چراغ عشق را پروانه ام
بگذر از من ای صبا حالم مپرس
فارغ از جان در غم جانانه ام
بس که بی تاب از پریشانی شدم
زلف ، سنگینی کند بر شانه ام
من گرفتارم به زلف و خال او
من اسیر آن کمند و دانه ام
خانمانم رفته بر باد عدو
کم کن آزار دل طفلانه ام
(حسان )