سفارش تبلیغ
صبا ویژن

«کودک در دانه» جدید

«کودک در دانه» جدید

عمه جان کو منزل و کاشانه ام

من چرا ساکن درین ویرانه ام

آشناهایم همه رفتند و من

میهمان بر سر سفره ی بیگانه ام

چون که دیگر پر شده پیمانه ام

شمع می ریزد گهر در پای من

چون که داند کودکی دردانه ام

عقل ، می گوید به من آرام گیر

او نداند عاشقی دیوانه ام

دست از جانم بدار ای غمگسار

من چراغ عشق را پروانه ام

بگذر از من ای صبا حالم مپرس

فارغ از جان در غم جانانه ام

بس که بی تاب از پریشانی شدم

زلف ، سنگینی کند بر شانه ام

من گرفتارم به زلف و خال او

من اسیر آن کمند و دانه ام

خانمانم رفته بر باد عدو

کم کن آزار دل طفلانه ام

(حسان )

    


مژدگانی جدید

مژدگانی جدید

قربان اشک دیده و این دُر فشانیت

ای جان فدای محنت و رنج نهانیت

از لحن دلنشین تو قلبم گرفته شد

دیگر نماند صبرم از این نغمه خوانیت

شب مات و ، اختران همگی غرقه در سکوت

تا بشنوند زمزمه ی آسمانیت

چون ماه آسمان که نیاسوده لحظه ای

بگذشته در مدار سفر زندگانیت

رنجی که از خزان یتیمی کشیده ای

پیدا بود ز رنگ رخ ارغوانیت

ای روشن از فروغ تو ویران سرای شام

چون شمع ، آتشم مزن از خوش زبانیت

 بودی امید که از سفر آید پدر ، ولی

جز غم نبود حاصل این خوش گمانیت

چون مژده دادیم که حسین از سفر رسید

دردا نبود جر غم دل مژدگانیت

دادی تو جان و، بوسه گرفتی ز روی باب

قربان جان فشانی و این مهربانیت

حسان


ناز دختر جدید

ناز دختر جدید

حسین بابا ، حسین بابا

حسین بابا ، حسین بابا

اگر نازی کند دختر ، خریدارش بود بابا

بزرگی کن ببوس این دخترکوچکتر خود را

نهان از چشم طفلان آمدم تا در برم گیری

بگیر یک بار دیگر در بغل این دختر خود را

به گهواره نظر انداختم دیدم بود خالی

کجا بردی نیاوردی علی اصغر خود را

زِ دیرادیر دیدم عمه ام بوسید گلویت را

تو که می ری به کی وا می گذاری دختر خود را


سیل اشک جدید

سیل اشک  جدید

آن بلبلم که سوخته شد آشیانه ام

صیاد سنگدل زده آتش به خانه ام

بال و پرم ز سنگ حوادث شکسته شد

از بس که شمر شُوم زده تازیانه ام

چون شمع آب شد تنم از بس گریستم

ترسم که سیل اشک کند سر به نیستم

زان ساعتی که رفتی و دیگر ندیدمت

جویای گنج بودم و ، ویران نشینم شدم

دستم نمی رسید ببوسم تو را ز نی

از دور گرد خرمن تو خوشه چین شدم

ویرانه و داغ ، زخم زبان ، طعنه ی بی کسی

این کوه را تن چون کاه چون کشم

پای تو و که برسر چشمان خود نهم

دست تو کو خار ز پایم برون کشم

    


آسوده باش جدید

آسوده باش جدید

آمد چو یار آشنا ، آرام شو آرام شو

از غم شدی دیگر رها آرام شو آرام شو

ای مرغ خوش الحان بخواب ای ماه سرگردان بخواب

بگذشته شب از نیمه ها آرام شو آرام شو

دیدی که آخر این سفر پایان شد و آمد پدر

آمد که تا بیند تو را آرام شو آرام شو

گفتی پدر جانم چه شد ، گفتی که درمانم چه شد

اینت پدر ، اینت دوا آرام شو آرام شو

گفتی که دریای غم ، مغروق و سرگردان شدم

این کشتی و این ناخدا آرام شو آرام شو

آمد به دیدارت پدر ، اما میان طشت زر            

واویلتا واویلتا آرام شو آرام شو

از دیدنش بی پا شدی ، چون شمع سوزان تا شدی

ای مرحبا از این وفا آرام شو آرام شو

گفتی میان اشک و خون انا الیه راجعون

گشتی ز جمع ما جدا آرام شو آرام شو

چون کاروان مرگ را ، آرام گشتی حالیا

راحت شدی از رنج و بلا آرام شو آرام شو

از رفتن این قافله ، پایت نگردد آبله

دور از غم و رنج و بلا آرام شو آرام شو

شرح غم این داستان ، آتش به جانم زد حسان

دیگر مگو بهر خدا آرام شو آرام شو


زبانحال جدید

زبانحال جدید

بابای من بابای من  

بشنو دگر آوای من

من دختر افسرده ام

سیلی ز دشمن خورده ام

از سر پریده هوش من

خون می چکد از گوش من

بابای من بابای من

بابای من بابای من

بر زخم دل نمک زدند

هر شب مرا کتک زدند

عمرم دگر کوتاه شده

تنم دگر سیاه شده

بابای خوب و مهربان

بابای من بابای من

حالا که آمدی پدر

دیگر مرا با خود ببر


رباعیات جدید

رباعیات جدید

سبک دشتی

اگر دست پدر بودی به دستم

چرا من در خرابه می نشستم

اگر می بود بابای نکویم

نمی زد شمر دون سیلی به رویم

***

بابا چرا سر از خاک یک لحظه بر نداری

حق داری ای پدر جان زیرا که سر نداری

ما را رسوا کردند با ضرب تازیانه

بابا مگر تو با ما ، عزم سفر نداری

***

بیاای عمه جان کامشب زمرگ خودخبردارم

هوای دیدن رخسار زهرا را به سر دارم

خبر کن دختران شام را از بهر دیدارم

که تا ثابت کنم من هم در این عالم پدر دارم

***

من دختر سه ساله ی حسینم

در باغ دین آلاله ی حسینم

نامم به لوح عشق جاویدانست

دیباچه ی رساله ی حسینم


خدایا چه تلخ است و سخت است،خداحافظی های امشب جدید

خدایا چه تلخ است و سخت است،خداحافظی های امشب جدید

خدایا چه تلخ است و سخت است،خداحافظی های امشب

شروع غریبی ِ حیدر،شروع صبوری ِ زینب

حسینت سوی قبر و تابوت،چنان خیره مانده نگاهش

که گودال قبر تو گویا،شده گودی قتلگاهش

خداحافظ ای قرار دلم،خداحافظ ای جان حیدر

خداحافظ ای همه حاصلم،خداحافظ ای یاس پرپر

آرام جان الوداع

یار جوانم الوداع

یافاطمه یافاطمه جان

تمام سپاهم تو بودی،علی بی تو بی سپاه است

من و صبر و خانه نشینی،علی بعد تو بی پناه است

دو چشمم پر از موج اشک و ،تمام نفس هایم آه است

تو رفتی و همراز این دل،همین اشک و آه است و چاه است

شب من دگر

ندارد سحر

شده خانه ام بیت الحزان

من و صبر و غم

غم دم به دم

من و کودکان پریشان

آرام جان الوداع

یار جوانم الوداع

یافاطمه یافاطمه جان


? یاس جوان ? جدید

? یاس جوان ? جدید

سبک: سرزمین من ...

 

 

نغمه بلبل عشق     شبنم سَر گل عشق

قلب شکسته من     سوی تو زد قل عشق

 

ورد هر زبان، فاطمه یا فاطمه

مهر بیکان، فاطمه یا فاطمه (2)

 

[یا فاطمه یا زهرا (4) ]

 

شوق لبان علی        ورد زبان علی

قبله اهل دلی         یاس جوان علی

 

من کبوترم، پر زنم به سوی تو

می زنم گره، دل به تار موی تو

 

[یا فاطمه یا زهرا (4)]

 

ستاره حیدری       بیا نما مادری

      کی تو من خسته را      به کربلا می بری

 

آمدی تو ای، ماه و نور عالمین

همسر علی، مام زینب و حسین

 

[یا فاطمه یا زهرا (4)]




متن روضه حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام محرم93 جدید

متن روضه حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام محرم93 جدید

شب جمعه است، زمون آشتی با تو 

من اومدم که بشنوم صدای تو

امام زمان(عج)

صدای گریه کردنت،صدای روضه خوندنت     

صدای سینه زدنت،آقا فدای شال دور گردنت

آقا کجا دست به دعا گرفتی؟

تو این شبا کجا عزا گرفتی؟

فدای پرچم زدنت،فدای روضه خوندنات   

برای من هم روضه بخون،آقا فدای گریه و اشک شبات

یابن الحسن...

آقا جونم کجایی،حتماً کهکربلایی

هلاکم که تو روضه مون بیایی

روضه اون یتیمی که،میگفت عمو تاج سرم      

نامه ی بابام رو ببین،بابام اجازه داده که منم برم

***

رُخ عیان کرد و باز غوغا شد/آسمان هم به پیش او پا شد

نسبی از کریم ها دارد /از همان کودکی اش آقا شد

سیزده سال زندگی کرد و/همه اعتبار دنیا شد

با ابالفضل بودنش این شد/شکل رزمش شبیهه سقا شد

با عمو بود و از همان اول/در دلش شور کربلا جا شد

بعد از اینکه حسن ز دنیا رفت/همه دلخوشی ِ مولا شد

شال سبزی است دور گردن او/حسن کربلا چه رعنا شد

دل به دریا زده است همچون رود/یادگار یل جمل کُش بود 

بغض او در گلوش پنهان بود/چشم او آسمان ِ باران بود

زیر پا فرشی از پر جبریل/روی سر دست عمه قرآن بود

از عمو رخصت نبرد گرفت/چشم او چون عموش گریان بود

همه جا گرد و خاک اما باز/پسر مجتبی نمایان بود

اجازه گرفت از عمو،عمو یه نگاه به قد و بالاش کرد،کاری کرد حسین با این پسر،که با علی اکبر نکرد،قبلاً از رفتن با عباس این کارو نکرد،همچین رفتاری نداشت، چیکار کرد ابی عبدالله؟اگه در عرب یه نفر بخواد یه پهلوانی رو بهش روحیه بده، اگه برای پسرش باشه، عرب شمشیرش رو باز می کنه می بنده به کمر پسرش،ابی عبدالله فقط برای قاسم اینکارو کرد،قاسم وقتی اومد فقط با یه پیراهن اومد،بدون خود و جوشن اومد،اصلاً عجله داشت. به تن این بچه چه زرهی بکنه؟ نگاه کرد دید پسر امام حسن یه عمامه به سر داره یه پیراهن،یه کفشم پاشه. ابی عبدالله اول کاری که کرد عمامه ی قاسم بن الحسن رو برداشت،عمامه رو به دو نیم کرد،نیمی رو بست به دور شانه ی قاسم بدن رو سبز پوش کرد،نیمه دیگه هم نصف صورت رو بست،عزیزم چشم می خوری.حمایل شمشیر رو باز کرد دور کمر قاسم محکم بست،زنها دارن نگاه می کنند،دل تو دل عباس نیست،هم به لشکر نگاه میکنه دارن رجز می خونن،هَل مِن مُبارِز میگن،هم نگاه میکنه ببینه حسین داره چیکار میکنه،اشک توی چشم های قاسم، لبخند روی لب های قاسم،شمشیر رو نگاه کرد،شمشیر عمو حسین،این شمشیر دست هر کی باشه حریف همه ی عالم میشه،سوار بر اسبش کرد قاسم رو،دعا براش کرد،اسب رو هی کرد،اومد وسط معرکه،یه جوری با یه هیبتی اومد،جمال جمال حسنی،بنی هاشمی که هست،شمس بنی هاشم امام حسن ِ،این پسر عین ِ امام حسن،یه نوجوان سیزده ساله،اومد وسط میدان،صدا زد عمر بن سعد ملعون رو،صدا زد ای بی حیا،بی شرم،بچه های پیغمبر دارند گریه می کنند،رهاشون کن برن من اینجا می مونم،من و بکشید. عمربن سعد جلوش ایستاده بود،همه ی لشکر لال شدند،صدا صدای حیدریه،گفت:آهای عمربن سعد.گفت:بله. گفت:تو به اسبت آب دادی؟گفت:بله، گفت:خجالت نمی کشی بچه ها تشنه اند؟ یه جوری گفت:عمربن سعد خودش گریه اش گرفت.قاسم نوه ی علی است که علی هرجور که شمشیر می زد دشمن رو به دو نیم می کرد.عمربن سعد اومد کنار ازرق شامی،بهش گفت:تو فرمانده ی سپاه شامی،این همه پول میگیری برو کار این بچه رو یک سره کن،به عمربن سعد گفت:خجالت نمی کشی من و به جنگ یه بچه می فرستی؟عمربن سعد گفت:پس نمی شناسیشون،این نوه ی شیر خداست،بابا بزرگش خیبر رو به هم ریخت،فاتح بدر و حنین بود،ازباباش یه جنگ هایی دیدیم. اینها اصلاً با ترس قهرند،شجاعت تو رگ رگ خون ِ اینهاست، پسر بزرگش رو ازرق صدا زد،گفت:می ری سر این پسر رو برای من میآری،شمشیرش رو باز کرد بست به کمر پسرش. حمله کرد،قاسم سرجاش ایستاده بود،تا داشت به قاسم بن الحسن نزدیک می شد،تا رسید قاسم فقط یه مقدار سر اسب رو کج کرد،فقط رد شد دیدن ملعون به دو نیم افتاد رو زمین، پسر دوم اومد،موهاش بلند بود، قاسم بن الحسن جلوی لشکر موهاش رو گرفت،روی زمین می کشید،روحیه ی لشکر رو به هم ریخت.رجز می خوند: إن تُنکـرونی فأنـا ابـن الحـسن، سبـط النبی المصطفى المؤتمـن،پسر سوم و چهارم رو هم کشت قاسم. توی اومدن ازرق شامی دو تا نقل قول ِ:یکی درگیر شدن و بعد به هلاکت رسوندش،یکی هم اینکه اومد جلوی حضرت قاسم ایستاد. تازه نوشتند اینقدر حضرت قاسم عجله داشت بند کفش خود حضرت قاسم هم باز بود.ازرق گفت: پسرهای من و کشتی،الان داغت رو به دل مادرت می گذارم.حضرت قاسم فرمود:غصه نخور الان می فرستمت پیش پسرات،تو پهلوون شامی بند کفشت بازه؟ازرق سر رو آورد پایین چنان حضرت قاسم ضربه زد تو سر این،از روی اسب افتاد،صدای تکبیر از حرم بلند شد، بعضی ها نوشتند سی و پنج نفر،بعضی ها نوشتند شصت نفر ،بعضی ها از قول امام سجاد نوشتند سه نفر دیگه رو به درک واصل کرد،برگشت طرف خیمه،اومد جلوی عمو سرش رو پایین اندخت،یا عمّا اَلْعَطَش اَلْعَطَش، اَدرکنیبشَربَةً مِنَ الماء. علی اکبر گفت: العطش قد قتلنی عطش من و کشت. زبان در دهان عمو گذاشت،وقتی داشت می رفت،فرمود:عموم من و سیراب کرد،انگار چشمه ای توی دهانم باز شد،یا ابی عبدالله ما هم تشنه هستیم، ما هم چشمه ی معرفتمون خشک شده. از اون عنایتی که به بچه هات کردی،یه اشاره به ما هم بکن. بعد فرمود: برو یه بار دیگه با عمه هات و مادرت و دیگران خداحافظی کن،رفت،عمه ها گریه،مادر گریه،بغلش کردن،هی می گفت برم،عمو تنهاست،دوباره رفت دیدن حریفش نمیشن،اینقدر چهره ی این جوان نورانی بود،عمربن سعد الاَزدی از پشت سر چنان ضربه ای زد،قاسم روی زمین افتاد،بعضی ها میگن :دیدن حریفش نمیشن اول اسبش رو با نیزه زدن،رو زمین افتاد حریف نشدن سنگ باران کردند،باباش رو توی مدینه تیرباران کردند،پسر تو کربلا سنگ باران شد،رو زمین افتاد صدا زد: یا عمّا اَدرکنی. حسین اومد دید قاتل نشسته بالا سر قاسم

رجزی خواند و سنگباران شد/بعد از آنوقت تیرباران شد

از حرم مثل باد عمو آمد/هدف تیغ، تیغ داران بود

گفت با جان من چه ها کردند/چه بلایی سر تو آوردند

دور تو قیل و قال می بینم/و تو را خسته بال می بینم

وای من زیر سم مرکب ها/بدنت پایمال می بینم

قرص ماه حسین بر رویت/جای ابرو هلال می بینم

اینجوری هم میشه بخونیم:

قرص ماه حسین بر بدنت/جای صدها هلال می بینم

حسین اومد بالا سرش دید خنجر تو مشتشه،شمشر رو روانه ی قاتل کرد،داشت فرار می کرد چند قدم دور شد،دستور داد به حسین حمله کنند،تو حمله ی به حسین این بچه زیر دست و پا موند، زیر سُم اسب ها یه اتفاقی افتاد، که دیگه سر قاسم رو نیزه بند نشد. ای حسین.........هرکی هر چی می خواد الان بگیره،ای حسین..... خدایا به اون لحظه ای که حسین بالا سر قاسم رسید،دیگه صدا ناله اش در نیآمد،رفقا شکستگی بدتر از زخمه، آخه شکستگی رو تو نمی بینی کدام استخوان شکسته،یه استخوان میشکنه میگن ثابتش کنید، تکون نخوره،اما یه شکستگی، دو شکستگی،آخرش سه تا شکستگی،نه ده شکستگی، عمو اومد این بچه رو ببره،گفت:آخ عمو جان...سینه مثل فاطمه است،بازو مثل فاطمه است،پهلو مثل فاطمه است،بوی مدینه اومد ، ابرو مثل فاطمه است،یه چیزی بگم:ناله مثل فاطمه است،فقط قدش با مادرش فرق می کرد،فاطمه خمیده شد،قاسم کشیده شد. ای حسین.....به حق حضرت قاسم فرج آقامون برسان،ای خدا هرکسی هر دردی داره حاجت روا بفرما....